مجبور که نیستی، عاشق نشو، راحت باش فاطمه حیدری
مجنون در ره معشوقی چون لیلی، هر بلایی را به جان خرید تا اینکه گفتند در ره منزل لیلی ـ که خطرهاست ـ شرط اول آنست که مجنون باشی! شاید مجنون نبودن خیلی از ماها به خاطر آنست که برق منزل لیلی هنوز چشمانمان را خیره نکرده یا اصلاً هنوز عطر جانپرور عشق به صحرای وجودمان ندمیده است. آخر، هم شنیدهایم، هم دیدهایم، هم گفتهاند و شاید هم تجربه کردهایم که برای آنچه، که از جان دوستش میداریم چه سختیها که آسانش نمیکنیم و چه خطرها که به جان نمیخریم؟ راستی وقتی کسی را دوست داریم چگونه و با چه ترفندهایی محبتش را جذب میکنیم؟ سبوی تشنگیمان را کجا میگذاریم بر سر کدام چشمه تا لیلی آن را بکشند و ما در دلمان ذوق کنیم و بگوییم اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟ خودمانیم ها، عشق و عاشقی هم عجب دردسری دارد! ای بابا مجبوری به خاطرش از همه آنچه که دوست داری به آنچه که دوست دارد تغییر نظر بدهی و چقدر این تغییر برایت شیرین است. از غرورت از داشتههایت از خواستههای دور و درازت میگذری همه تن چشم میشوی و خیره به دنبالش میگردی. اشارتهایش را معنا میکنی و تازه کلی ناز او را میکشی خوب مجبور که نیستی، عاشق نشو راحت باش بیخیال و آسوده و آنوقت به تو هیچ ارتباطی پیدا نمیکند که لیلی چه بخواهد و چگونه بخواهد؟ یک زندگی آرام بیهیاهو و بدون عشق! اصلا عاشقی با خود قوانینی میآورد سخت ... این را مجنون میگوید که موی سفید کرده در ره لیلی ... وقتی عاشق کسی شدی باید اول خودت را فراموش کنی، نامت را هر چه هست عوض کنی و بگذاری مجنون! اصلا اگر عاشق شوی مردم نامت را مجنون میگذارند چه بخواهی چه نخواهی ... حالا یک سؤال با این همه حرف و تفسیر که لبخند روی لبت آورده شده ندیده عاشق یک نفر بشوی؟ در حالی که او را ندیدهای و فقط شاید از او شنیدهای. چرا میخندی؟ خیلیها عاشق کسی هستند که او را ندیدهاند و در آرزویش مدام زمزمه میکنند. همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی خیلیها در انتظار معشوقی ندیده روزگار میگذرانند بیتاب میشوند و حاضرند هر سختی را به جان بخرند اما عاشق شدن راحت است اما عاشق ماندن کار هر کسی نیست! حالا ببینم عاشقِ معشوق ندیده، تا حالا رفتارهایت را بر مدار معشوق تنظیم میکردی و مختصات میگرفتی یا بر اساس دل خودت ... امان از این به بعد میخواهد ثابت کند که خیلیها مدعی عشقاند و لاف عشق میزنند که اگر عشق باشد بهانهای در کار نیست و هر سختی و مشکلی آسان است و شیرین مجلس، به مجلس بیا و تأمل کن ... . مجلس اول: شب است و شمع و ... نه این خبرها نیست هیئت است. مجلس عزاداری برای مولا مجلس خوبی است فقط بوی عشق نمیآید مجنون نیست آنکه به دنبال معرفت نباشد حاجتهای دور و دراز ذهنها بیشتر از آنست که سینهها و نالهها برای درد عشق باشد بد نیست اما هر چه هست عشق نیست این جمله را ببین بوی دلدادگی دارد: خدایا من تو را نه به خاطر معشوق بهشت و نه از ترس آتش، عبادت نمیکنم. من تو را عبادت میکنم که تو را لایق و سزاوار پرستش یافتهام. حالا گام اول سرسپاری! هدفت از آمدن به مجلس اول چه بود؟ آیا درد دلدادگی مجبورت کرد که بروی مطالعه کنی معرفت بیافزایی و بپرسی از آنان که میدانند صاحب این عصر و عزا چه هدفی را دوستتر میدارد؟ یا اصلا تعیین هدف نکردهای؟ شاید هم ... . مجلس دوم؛ عاشق مصلح باید خود صالح باشد اینجا همچنان هیئت است و مجلس عزا از بیتابان مصلحی که خود صالحند خبری ... . رها کنیم این حرفها باور کن سخت است. اگر بدانی کارت خیلی سخت میشود مثلاً اینکه باید صالح باشی و صالح باشم و بعد صلاح دیگران را بخواهیم عامل به معروف باشیم و امر کننده به آن و در پی اصلاح بچههای هیئت بکوشیم اگر دارند راه را اشتباه میروند راه نشانشان بدهیم ... آخر مایی که هنوز راه را نیافتهایم ... . استادمان از قول استادش میگفت: «مدعیان عشق هیچگاه راه نمییابند چون به دنبال راه در جایی غیر از خودشان هستند». مجلس سوم؛ معشوق دوست دارد تو علمت در مورد کربلا زیاد باشد مسلط باشی به روایات، آخر تو شیعهای ... تا اگر خرافاتی حرفی انحرافی یا روایتی بیسند دیدی صریح آن را گوشزد کنی و به قول زیارت جامعه کبیره قصه گوی اهلبیت باشی ... . هستی؟؟؟ مجلس چهارم؛ در برابر این معشوق بزرگ هر چه ادب به خرج بدهی کم میآوری، خوب معشوق بزرگ انتخاب کردن این سختیها را هم دارد خلاصه مجلس عزا اهلبیت و سوگواری آنان با فریاد و جیغ نالههای بلند و صدای طبل و سنج و مداحی به سبک ترانهها و سرودها و برداشتن عَلَم به آن سنگینی در محضر معشوق جمع نمیشود. مجلس پنجم؛ تا ساعت 2 صبح در هیئت سینه زدی و گریه کردی ... امروز نماز صبحت قضا شد ... معشوق گفته اگر دو کار را درست کنید من زودتر میآیم آی عاشقان مژده ... اول عبودیت و بندگی و دوم نماز، نشان به نشان آیه 54 سوره نور. مجلس ششم؛ خواهر و همسر و مادرت هنوز طعم دلدادگی را نچشیدهاند پس مقید به مرام عاشقی نیستند تو که هیئت میروی و مثلا عاشقی چرا طعم عشق و غیرت را به آنان نچشاندهای؟ ببینم با عشق و دل، فلسفه حجاب را برایشان تفسیر کردهای؟ مجلس هفتم؛ موسیقی وسط مداحی و مداحی به سبک خوانندههای غربی دیگر مال کدام فرقه است. از معشوق پرسیدهای اجازه حضور در این مراسم را ...؟ . مجلس هشتم؛ قبل و بعد مجلس در راه، غیبت که را کردی که معشوق تا شنید روی کشید و ... . مجلس نهم؛ مجلس عزاداری و چشم و هم چشمی برای میوهها و غذاهای رنگارنگ و اسراف ... . مجلس دهم؛ معشوق غایب تو روضه آرام دوست میدارد از خودش نشنیدم. گفتهها و روایتها این چنین است. پس روضه خوانی با داد و فریاد و جیغ ... تکلیفش چیست؟ مجلس یازدهم؛ بی اجازه همسر و پدر و مادر ... معشوق گفت عبودیت خدا و خدا گفته ... . مجلس دوازدهم؛ ... بگذر و بگذار که نگویم آخر خیلی سخت است و بیشتر معلوم می شود که ما مدعی این راهیم آقا اجازه! امان میخواهد از این به بعد از آنچه که دوست داری بنویسد اگر مجله ما را میخوانی میشود زودتر بیایی و خودت بگویی، با شرح تمام، که چه دوست داری؟ البته تو گفتهای نفهمیدن تقصیر بزرگ ماست! تا کی الی متی! همه را پیر کردهای! آقا اجازه! فکر کنم دیر کردهای ... .
|