|
فکر نمی کردیم جدایی جانگداز بنماید ،دوست داشتنی ترین احساسها نیز از فراق هزارساله غمگین می شوند. دلمان قرص است که می آیی به ظلمت آسمان ناامید نمی شویم ،طلوع و فرداها را می شماریم و جمعه ها را . مگر چه داشت این دل ما که آمدنت را می لرزاند . چشمانمان کوچکتر از آنند که بودنت را حس کنند اما قلبهامان سرشار از عطر انتظار توست . ای صاحب دلها ، نوازشهایت و نگاههایت را از ما دریغ مکن . ادامه مطلب...
|
|
|
|
یه جور نگرانی مثل خوره افتاده توی ما که نکند شما به کل ما را فراموش کرده اید. ببینید آقا! ما اینجا هستیم! اینجا. قضیه ما را یادتان هست؟ یک قراری که شما جلو بروید وما پشت سرتان راه بیفتیم و این حرفها...یادتان هست؟ حتما این هم خاطرتان هست که شب رسیدیم بیابان؟ از بخت بد شاید مهتاب که بماند،شاید یک ستاره هم نبود.ابرها چفت هم،ظلماتی درست کرده بودند؛ غلیظ،تودرتو. چشم،چشم را نمیدید. چنگ میزدیم به ردای هم که یکهو جا نمانیم؛ چون گم اگر میشدیم واویلا بود. لرز هم گرفته بودیم،چه جور. عین جوجه یک روزه که پر و بال مادرش را پیدا نکند می لرزیدیم. لاکردار یک سرمایی شده بود؛ انگاری رفتیم سرزمین یخبندان. سوز میزد توی چشم و چال آدم. هیچ کی هم نبود. رهگذری،خارکنی،مسافری...هیچ. فقط باد بود. هی هو میکشید و هماورد می خواست. بوته خارها را بلند می کرد و دیر میجنبیدیم می کوفت توی سر و رویمان. شن ریزه لای دندانها قرچ قرچ می کرد. هی یکی می افتاد زمین. صف می ایستاد تا آه و ناله اش را بکند و پا شود.تا کی دیگر. شما گفتید:«اینطور که نمی شود،جلوی پایتان را هم نمی بینید». راستی هم نمی دیدیم. پا که می گذاشتیم اصلا نمی فهمیدیم کجاست. خار است،خاک است،سنگ است... ولی شما مثل ما نبودید... چه جور آدم کف دستش را می شناسد؟ شما همچین رهوار می رفتید که خیال کن کوره راهها ، شیار کف دستتان هستند. بلد راه بودید آقا، چه بلدی. بعدش یک تپه ی ماهوری،چیزی پیدا شد. ما منتظر دستور و حرف شما دیگر نشدیم. همان جا وا رفتیم. شما هی دور ما چرخ زدید. رفتید این ور-آن ور. دلتان شور ما را میزد.که تا صبح آیا دوام می آوریم یا نه؟ یاد آوریش البته شرمندگی است، ولی چه می شود کرد؟ اول زیر لبی ، بعد که رویمان باز شد، بلند بلند، شروع کردیم به ایراد بنی اسراییلی گرفتن.یه چیزهایی شبیه اینکه:ما را برگردان پیش فرعون ، آنجا خوش تر بودیم... یک چیز بده همین جا بپرستیم ، خدای تو خیلی دوره!...حتی اشتباه نکنم آخرش یکی مان درآمد و گفت:تو و خدایت برید جلو ف کارها را که کردید ، بیایید دنبال ما! شما بدتان که نیامد هیچ، ول کن هم نبودید. ناز خریدید. وعده دادید... دستمان را کشیدید. دورمان راه رفتید، تا بلکه ما به « رفتن » رضا بدهیم. یادم نمی اید یک بار گفته باشید: «آکه هی، ساربان یک مشت علیل و ذلیل شدم» حتی نشستید برای پاهای تاولی مان گریه کردید، گفتید: «یک جوری باید گرمتان کرد»... گفتید: «اگر بشود کاری کرد جلوتان را ببینید!» ما فقط گوش می کردیم. پشت ان تپه، کرخ و مات نشسته بودیم و مثل گنگ ها شما را دید می زدیم که دست سایبان چشم می کردید. نگران، افق دور بیابان را می دیدید و با دلهره می گفتید:« اینجا یخ می زنید !» « اینجا گم می شوید !» « اینجا می ترسید !» راست هم می گفتید، ولی ما دیگر حوصله تایید هم نداشتیم.همه جل پلاسمون رو پیچیده بودیم دورمان. فقط چشمهایمان پیدا بود آنهم نیمه باز و خمار. اولش چرت های نیمه کاره زدیم، بعد دیگر راستی ندیدیمتان. صدایتان البته تا چند وقتی می آمد توی گوشمان. التماس می کردید: « نخوابید، حالا نه ، حالا نه » من یکی که آخرین صدایی که از گلو تان شنیدم فریاد بود. داد می کشیدید: « من یک آتش می بینم». توی همان خماری با خودم گفتم، لابد شما فکر کرده اید ما ساده ایم. به هوای آتشی آن دورها چشممان را دوباره باز می کنیم و از این سکر کیفوری می آییم بیرون ، ولی نه. ما سنگین خوابیده بودیم. رفیقمان می گوید شما بعد گفتید :« می روم شعله بیاورم». گفتید :«باید گرمشان کنم» گفتیدک« نور باشد، همه چی درست می شود». ما لای خرناسه ها توی دلمان گفتیم:« طفلک ساربان جوان ! ». گفتیم :« چرا دل نمی کنی از ما ، بابا راه خودت را برو دیگر ! » صدای پایی نشنیدیم که بفهمیم رفتید به کدام طرف یا چه کار کردید؟ داشتیم هفت تا پادشاه و هفت تا دولت را خواب می دیدیم. نصفه های شب ولی پریدیم. دندانها از سرما کلید ، یک نرمه یخ روی مو و ابروهامان. دیدیم نیستید. پتو، ردا و لباسهاتان را انداختید روی پاهای برهنه ما و رفتید. دیدیم با دستهایتان دور تا دور، تپه های شنی درست کردید که شغالها ما را دیرتر ببینند. شتر خودتان را زانو زده، کرده بودید حائل ما که نکند طوفان شن بیاید یا گردبادی. حتی تکه نان ها و مشک آبتان را هم گذاشته بودید کنار دستمان. گفتیم حتما جایی همین دور و بر هایید ، ولی نبودید. نه یک قدم، نه ده قدم دور تر. فقط چیزی که بود، یک رگه مهتاب از آن ابرهای تو در تو زده بود بیرون که می شد با همان باریکه نور، رد پایتان را پیدا کنیم. چهار دست و پا، وحشت زده افتادیم روی رد. رد پا رفت تا یک بوته گزنک، بعد جلوتر، جلوتر و ناگهان قطع شد. ته یک جفت نعلین، آن جا روی خاک بیابان، رفته بود فرو، نعلین هایتان. گفتیم حتما خواستید بدوید. نعلین ها را هم کندید و به دو رفتید که شعله را برامان بیاورید، ولی ردی از پاهای برهنه نبود. هیچ چی نبود. همه چیز همان جا روی نعلین ها تمام می شد... فکر می کنید ما الان کجاییم؟ همان بیابان. همان شب. وحشت زده و یخ زده کنار رد شما که یک هو تمام شده؛ همین. نشسته ایم اینجا و باریکه ای نور از پشت توده ابرها افتاده توی صورتمان. آقای ساربان جوان ! یعنی ممکن است ما را یادتان رفته باشد؟
|
|
|
|
قرآن می گه یعقوب واسه یوسف گریه می کرد ، در صورتی که یعقوب می دونست یوسفش کجاست ، می دونست سالمه ، می دونست درکاخ ، می دونست مشکل نداره ، پیغمبرخدا بود می دونست و گریه می کرد. اون موقع ما که نمی دونیم یوسف فاطمه کجاست چقدر باید گریه کنیم؟ ما که باید بیشتر از یعقوب گریه کنیم. کی آدرس مهدی رو بلده بگه؟ کجاست پسر فاطمه؟ آقا کجایی؟ سخته بر من حجة ابن الحسن همه رو ببینم تو رو نبینم،اشکاتونو برای پسر فاطمه بریزید،مهدی غریبه ، مظلومه ، برا یوسف زهرا گریه کنید، قرآن داره بامثال یوسف و یعقوب یاد ما میده ، یکی از وظایف ما اینه که گریه هامون بیمه مهدی فاطمه بشه ، برای فرج دعاکنید. امام زمان میگه اگه تو به یاد من باشی منم به یادتوأم ، اگه تو برای فرج من دعا کنی منم واسه سلامتی تو دعا می کنم. اگه کسی ازمن بپرسه ازحسین غریب ترکیه؟ میگم از حسین غریب تر مهدی زهراست. دلیلم دارم ، من عرضم اینه حسین سیدالشهداست درست،به مظلومیت شهیدش کردن درست، اما حسین یه اباالفضل داشت،عباس امام زمان کیه؟ حسین یه علی اکبر داشت، علی اکبرامام زمان کیه؟حسین قاسم داشت،جعفر داشت،کیه قاسم و جعفر امام زمان؟ کیو داره حجة ابن الحسن؟ دلشو خوش کی کرده؟ دلشو خوش منو تو کرده؟ منو تو عباسیم واسه امام زمان؟ این یه استدلال ، استدلال دوم : از پیغمبر تا تولد امام زمان 255 سال طول کشید با اول امامت حضرت مهدی (عج) 260 سال سیزده معصوم مظلومیتشون همه باهم 260 سال طول کشید اما امام زمان به تنهایی 1176 سال غریبه ، تو رو به خدامهدی ازامام حسین مظلوم ترنیست؟ کسی دیگه به فکر امام زمان هست؟ 24 ساعت ازهمین یک شبانه روزت گذشت ازدیشب تا حالا چند بار به فکر امام زمان پسر فاطمه بودی؟ امام زمان دلشو خوش منو تو بکنه؟ خبر داری امام زمان پیغام داده؟ یکی ازعلما سیزدهم ماه رمضان خدمت آقا رسیدمیگه دیدم چشمای آقا کوچیک شده ، زیر چشمای آقا کبود شده گفتم آقا چرا به این روز افتادی؟ فرمود از بس شیعه هام گناه میکنن. من ازدست شیعه هام به این روز افتادم، من ازسنی ها توقع ندارم،من از زرتشتی ها و بهایی ها و مسیحی ها و یهودی ها توقع ندارم ، من از بودایی ها و هندوها توقع ندارم از بچه شیعه های خودم توقع دارم.شماکه معتقدید یابن الحسن می گید شما چرا گناه می کنید؟ شما چرا چشماتون آلوده شده؟ شماچرا شکم هاتون پر از گناه شده؟ شما چرا با گناهاتون قلب مهدی رو می شکنید؟ شما چرا رباخور و نزول خور شدید؟ شما چرا اینقدر آمار طلاقت بالا رفته؟ شما چرا آبرو من امام زمان رو تو دنیا می برید؟ امام زمان از دست منو تو دلش خونه نه ازدست سنی ها،نه ازدست بهایی ها،اونا که مال امام زمان نیستن؟ اونا که اصلا کاری باحجة ابن الحسن ندارن. امام زمان می گه هِی میگی یابن الحسن گناه می کنی؟ آقا فرموده بود مردم گناه می کنن من شب تا صبح باید گریه کنم بگم خدایا به من مهدی ببخشش ،این گریه کن حسین منه،این مشکی پوش حسین منه،این واسه مادر کتک خورده من گریه کرده،بخاطر گریه هاش خدایا ببخشش. من همش بایدواسطه بشم عذاب نیاد واسه شما مهدی واسه ما گریه می کنه چرا ما واسه مهدی گریه نکنیم؟ جوانی که دیگه تفکرنمازتو ذهنش نیست این جوان می تونه بگه من شیعه ی امام زمان هستم؟ جوانی که نه اهل نماز،نه اهل خداست،نه اهل تحجّد،خودشو شیعه ی مهدی می دونه این قلب امام زمان رو تیکه تیکه نمی کنه؟ دختر شیعه که با مانتو تنگ میاد بیرون چادرفاطمه روگذاشته کنارحالام که دیگه مانتو تمام شد با بلوز و شلوار دارن میان توجامعه جلو نامحرم ها راه میره،دختری که تاچشمش میوفته به یه جوان نیشش تا بناگوش باز می شه با چشماش داره هرزگی می کنه این دخترشیعه قلب مهدی روتیکه تیکه نمی کنه؟ زنی که هفت قلم آرایش کرده تو مجلس نامحرم میاد این سیلی به حجة ابن الحسن نمی زنه؟ امام زمان از دست کی دلش خونه؟ از دست مسیحی ها ، یهودی ها؟ یا چهار تاشیعه مثه منو شما؟ جدیدا نماز می خونن نه یه قنوتی نه یه دعافرجی،هیچ هیچ به کجا؟ اونا که نماز می خونن نمازشون بوی امام زمان نمی ده. شما برو آمار نذرها رو ببین چند تا سفره پهن می کنن واسه فرج امام زمان چند تا سفره پهن می کنن واسه اینکه خونه داربشن،قرضشون ادابشه،ماشین داربشن،بچه داربشن،خودت که دعامی کنی چندتاش برای حجة ابن الحسن هست؟ امام زمان تو این دل ما غریبه،تو خونه ی ما غریبه، بچه کوچیکتو دعا فرج یادش دادی؟ شعرای تلویزیون رو همه رو حفظه،تمام خواننده هارو می شناسه بچه ات،تمام هنرپیشه هارو می شناسه،تمام فوتبالیست هارو می شناسه،همه برنامه هارو می دونه شنبه کانال یک چی داره؟ دوشنبه چی داره؟ کدوم سریال کی پخش می شه؟ همه حواس ها رفته توی این قوطی جادو. ولی بچه ات خبرداره اسم امام زمان چیه؟ قراره کی بیاد؟ چرانمیاد؟ اینقدر که سریال هارو دنبال می کنی ببینی این سریال بعدش چی می شه وقتی هم نبینی ازصدتامی پرسی دیشب من خوابم برد نتونستم ببینم پرسیدی این جمعه چه خبر؟ به اندازه یه سریال واسه حجة ابن الحسن ارزش قائلی؟ به اندازه یه مسابقه ی فوتبال که چند چند شدوکی بردوکی باخت به اندازه یه توپ فوتبال واسه امام زمانت ارزش قائلی؟ چه کارکردی برای امام زمانت؟ مگه شیعه نیستی؟ ازکی سوال کردی؟ پیش کی رفتی؟ چندسالته؟ 20سال،30سال،40سال،50سال؟ چندساله امام زمانتو نمی دونی کجاست؟ کجادنبالش گشتی؟ کی رفتی بپرسی پسرفاطمه کجاست؟ چرا دلامونو دادیم به دنیا؟ خالی کردیم دلمونو ازعشق مهدی فاطمه؟ می دونی ما چوب کجارومی خوریم؟ماچوب اینو می خوریم که زیکزاکی حرکت می کنیم صاف نیستیم ، روضه میریم گریه می کنیم،عروسی میریم می رقصیم،باعرق خورمی شینیم خوش وبش می کنیم،بانمازشب خون می شینیم التماس دعامی گیم یه رنگ نیستیم بخاطر همینه چوب می خوریم،یه رنگ باش یه جور باش خودتو دست یکی بده،امام زمانی باش،امام زمانی که شدی رفیقاتو امام زمانی انتخاب می کنی،قیافتو امام زمانی درست می کنی،نگاهاتو امام زمانی تنظیم می کنی،حرفاتوامام زمانی قرارمی دی،سرسفره امام زمان می شینی،کارات کارهای امام زمانی می شه. ما همه رو می خوایم داشته باشیم تو دانشگاه باچشم چرونه رفیقیم،باساقی دانشگاه رفیقیم، با اونی که فیلم مبتذل واسه بقیه جورمی کنه سلام علیک داریم،با بسیجی دانشجو هم رفیقیم،بابچه فرهنگی هاشم رفیقیم، بامومناشم رفیقیم،هم برای پارتی هاش میریم هم برای دعاکمیلش میریم هم اینورمیریم هم اونور میریم واسه همینه رشد نمی کنیم یه رنگ باش یه جورباش یازنگی زنگ یا رومی روم وَاِلا به هیچ جا نمی رسیم.
|
|
|
|
حقوق مردم و ولی فقیه محمد حسن قدردان ملکی- با تلخیص از کتاب حکومت دینی، ص123
حکومت هایی که در مغرب زمین به نام دین یا با اتکای به آن حکومت کردند، نوعاً سر از استبداد درآورده و حقوق مردم را به بهانه های مختلف نادیده انگاشتند. اما آیین مقدس اسلام اهتمام و عنایت خاصی به حقوق مردم در مقابل حکومت داشته است، و چهارده سده پیش مردم خود را - که مردمی قبیله ای و به دور از تمدن و دمکراسی بودند - صاحب حقوق متعدد اجتماعی و سیاسی و طبیعی بر شمرده و حاکمان را ملزم به رعایت آن نمود. 1. حاکم، وکیل و امین مردم شهید مطهری (رحمه ا.. علیه) با اختصاص یک فصل از کتاب نفیس «سیری در نهج البلاغه» به حقوق مردم در مقابل حاکم، تحت عنوان «اعتراف به حقوق مردم»، ابتدا به تبیین نوع رابطه حاکم و مردم در فلسفه های مختلف می پردازد. رابطه اول، رابطه «مالک و مملوک»، «ذیحق و مکلف»، « چوپان و گوسفند» است. بنابراین تئوری، مردم در برابر حاکم برده و مملوک هستند، و اصلاً وجود آنها به خاطر رفاه و آسایش حاکم است و مردم جز ادای تکلیف و وظیفه حقی ندارند و حق فقط برای حاکم منحصر شده است و اگر حاکمی گاهی به اصلاح امور مردم و رفاه آنان می پردازند، همچون تیماری است که مالک یک حیوان برای حیوانش انجام می دهد. استاد از «گرسیوس» صاحب کتاب «حق جنگ و صلح» (1625)و هوبز، به عنوان موافقان این رأی یاد می کند. و سپس اندیشه فوق را اندیشه خطرناک و گمراه کننده توصیف می کند که توسط افکار کلیسایی در قرون وسطی تبلیغ می شد و زمینه شورش و هجمه تشنگان آزادی و دمکراسی را بر ضد کلیسا، بلکه بر ضد دین و خدا، به وجود می آورد. اما رابطه دوم، رابطه دو سویه و دو طرفه است. سخن از رابطه مالکیت و بردگی در هیچ کدام نیست، و اگر حقی هست ـ که هست ـ در هر دو طرف است. مردم برای خود حقوقی دارند که حاکم نمی تواند آنها را سلب کند و هم چنین حاکم از حقوقی بر خوردار است که مردم نمی توانند در برابر آن شانه خالی کنند. یکی از حقوق مردم، این است که حکومت در دست حاکم امانتی است که مردم آن را به او سپرده اند، و نقش حاکم نقش یک «وکیل» و «امین صالح» و «راعی و نگهبان»[1] و نقش مردم، نقش «موکل» و «صاحب حق و امانت» است. و اگر قرار است یکی برای دیگری باشد این حاکم است که باید برای مردم محکوم یا فدا گردد. این جا این سؤال طرح می شود که اسلام با کدام نظر موافق است؟ استاد در این باره می نویسد: از نظر اسلام درست امر بر عکس آن اندیشه (اول) است ـ در نهج البلاغه که اکنون موضوع بحث ماست با آن که این کتاب مقدس قبل از هر چیزی کتاب توحید و عرفان است و در سراسر آن سخن از خداست و همه جا نام خدا به چشم می خورد ـ از حقوق واقعی توده مردم و موقع شایسته و ممتاز آنها در برابر حکمران و این که مقام واقعی حکمران امانتداری و نگهبانی حقوق مردم است، غفلت نشده بلکه سخت بدان توجه شده است. در منطق این کتاب شریف، امام و حکمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنها است. از این دو ـ حکمران و مردم ـ اگر بناست یکی برای دیگری باشد این حکمران است که برای توده مردم محکوم است، نه توده محکوم برای حکمران[2] استاد شهید مطهری برای تأیید نظریه امانت بودن حکومت که توسط مردم به حاکم سپرده می شود، به آیه ذیل استناد می کند: ان الله یأمرکم ان تؤدوا الأمانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل[3] قرآن کریم حاکم و سرپرست اجتماع را به عنوان امین و نگهبان اجتماع می شناسد، حکومت عادلانه را نوعی امانت که به او سپرده شده است و باید ادا نماید، تلقی می کند. برداشت ائمه دین و بالخصوص شخص امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) عیناً همان چیزی است که از قرآن کریم استنباط می شود[4] یکی دیگر از ادله و شواهد، فرازهای متعدد نهج البلاغه است که در آنها به «امانت بودن حکومت» «نگهبان و وکیل بودن حاکمان» تصریح و تأکید شده است. حضرت علی (علیه السلام)در نامه ای به حاکم آذربایجان می نویسد: ان عملک لیس لک بطعمه و لکنّه فی عنقک امانه و انت مُسترعی لمن فوقک، لیس لک اَن تفتات فی رعیه[5] مبادا بپنداری که حکومتی که به تو سپرده شده است یک شکار است که به چنگت افتاده است، خیر، امانتی بر گردنت گذاشته شده است و مافوق تو از تو رعایت و نگهبانی و حفظ حقوق مردم را می خواهد. تو را نرسد که به استبداد و دلخواه در میان مردم رفتار کنی[6]. باز حضرت در بخشنامه ای به مأموران مالیاتی خود می فرماید: فانصفوا الناس من انفسکم و اصبروا لحوائجهم فانکم خزّان الرعیه و وکلاء الامه و سفراء الائمه[7]. به عدل و انصاف رفتار کنید، به مردم درباره خودتان حق بدهید، پر حوصله باشید و در بر آوردن حاجات مردم تنگ حوصلگی نکنید که شما گنجوران و خزانه داران رعیت و نمایندگان ملت و سفیران حکومتید[8]. دلالت «فی عنقک امانه»، خزان الرعیه»، «وکلاء الامه» بر ذیحق بودن مردم، بی نیاز از توضیح است[9]. 2. حق انتخاب حاکم (عدم تحمیل حکومت) پذیرفتن نظریه امین و وکیل بودن حاکم، خاستگاه حقوق فراوانی برای مردم در قبال حاکم است، که به بعضی از این حقوق متعرض می شویم. اولین ثمره و لازمه نظریه فوق، پذیرفتن حق انتخاب و عزل حاکم توسط موکلان یعنی مردم است. به این معنا که پذیرفتن حکومت و والی خاص و انتخاب آن جزء حقوق اولیه انسان است و حکومت ها و حکام نمی توانند به بهانه های مختلف مثل دین و انتخاب از سوی خدا، خود را بر مردم تحمیل کنند، و باید تعیین حکومت از مدار دمکراسی صورت گیرد. آیین مقدس اسلام چهارده سده پیش ـ که مصادف با شروع قرون وسطی در اروپا بود ـ به این اصل کاملاً توجه داشته و آن عرضه را نموده است. نکته جالب و مورد توجه این که اسلام، تشکیل حکومت اسلامی، آن هم به دست یک امام معصوم، مانند حضرت علی (علیه السلام) را هم منوط به انتخاب و پذیرش آن از سوی مردم کرده است. چنان که امام علی (علیه السلام) از پیامبر روایت می کند که به وی فرمود: «یا علی ولایت امت من بر عهده توست، اگر در کمال عافیت و رضایت به حکومت تو تن دادند، رشته حکومت را به دست گیر، اما اگر درباره تو اتفاق نظر نداشتند و راه اختلاف را پیش گرفتند کار آنان را به خودشان واگذار»[10] در این موضوع روایات متعددی وجود دارد که مجال اشاره نیست، بر این اساس شرط حکومت امام حق(معصوم) هم پذیرفتن مردم است. اگر امام به حق را مردم از روی جهالت و عدم تشخیص نمی خواهد، او به زور نباید و نمی تواند خود را به امر خدا تحمیل کند. لزوم بیعت هم برای این است[11]. و در جای دیگر: هیچ کس نمی خواهد اسلامی بودن جمهوری اسلامی را برای مردم تحمیل کند. این تقاضای خود مردم است.[12] عبارت دیگر شهید مطهری مانند «اساساً فقیه را خود مردم انتخاب می کنند.»، «ولایت شرعی یعنی مهر ایدئولوژی مردم» «جمهوری اسلامی... حکومتی است که شکل آن، انتخاب رئیس حکومت از سوی عامه مردم است» همه ناظر به حق مردم در انتخاب حکومت خودشان است. 3. حق نظارت و انتقاد حق مردم فقط در انتخاب حاکم منحصر نشده، بلکه مردم به عنوان موکّل و صاحب حق، حق نظارت و انتقاد بر نحوه حکومت حاکم دارند. از سوی دیگر اسلام حاکمان را موظف به پاسخ گویی در مقابل مردم کرده است. روایت معروف پیامبر اسلام گواه این مدعاست که فرمود: النصیحه لائمه المسلمین[13] نظریه مقابل آن، مصونیت حاکم از هر گونه نظارت و انتقاد و بازخواست دیگران است که در قرون وسطی از سوی کلیسا تبلیغ و «پاپ» مقام مقدس و غیر قابل نقد تلقی می شد، نظریه فوق، این برداشت را در اذهان مردم به وجود آورد که اعتقاد به دین و خدا، ملازم با پذیرش قدرت مطلقه حاکم است. استاد شهید مطهری در این باره می گوید: از نظر فلسفه اجتماعی، نه تنها نتیجه اعتقاد به خدا پذیرش حکومت مطلقه افراد نیست و حاکم در مقابل مردم مسؤولیت دارد، بلکه از نظر این فلسفه، تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسؤول می سازد و افراد را ذیحق می کند و استیفای حقوق را یک وظیفه لازم شرعی معرفی می کند[14]. در اندیشه سیاسی تشیع مقام حکومت مخصوصاً در غیر معصوم ملازم با مقام قدسی و الوهیت نیست تا از دایره نظارت و انتقاد به دور باشد و به اصطلاح، فوق مسؤولیت و نظارت باشد. مقام قدسی داشتن حکام اختصاص به جهان تسنن دارد، در شیعه هیچ گاه چنین مفهومی وجود نداشته است. تفسیر شیعه از «والی الامر» هرگز به صورت بالا نبوده است[15] در واقع فلسفه وجود نظارت و انتقاد از حاکم غیر معصوم، پیشگیری از خطر «استبداد» است. ... هر مقام غیر معصومی که در وضع غیر قابل انتقاد قرار گیرد، هم برای خودش خطر است و هم برای اسلام... ضمن این که مانند عوام فکر نمی کنم که هر که در طبقه مراجع قرار گرفت، مورد عنایت خاص امام زمان(عجل ا... تعالی فرجه) است و مصون از خطا و گناه و فسق. اگر چنین چیزی بود، شرط عدالت بلا موضوع بود[16]. 4. حقوق اجتماعی فطری فلاسفه سیاسی و متفکران مغرب زمین برای انسان و جامعه یک سری حقوق فردی و اجتماعی، مانند حق آزادی فردی و اجتماعی، آزادی بیان و عقده، مساوات و حق تملک، مطرح می کنند که خاستگاه و مبدأ آنها را نه در قرار داد و اعتبار، که در فطرت و طبیعت باید جستجو کرد. و چون این حقوق را طبیعت به انسان ها بخشیده است نه حاکمان، از این رو حکومت ها نمی توانند آنها را از انسان سلب یا تقیید کنند. آیا اسلام هم با این نظریه یعنی فطری بودن حقوق فردی و اجتماعی انسان موافق است یا نه؟ شهید مطهری بعد از طرح پرسش فوق[17] و تعریف و تمجید از فلاسفه و متفکرانی چون، روسو، ولتر و منتسکیو[18]، که اندیشه فوق را تدوین و تنسیق نموده و موجب پدید آمدن اعلامیه حقوق بشر شده اند، می نویسد: روح و اساس اعلامیه حقوق بشر این است از یک نوع حیثیت و شخصیت ذاتی قابل احترام برخوردار است و در متن خلقت و آفرینش، یک سلسه حقوق و آزادی ها به او داده شده است که به هیچ نحو قابل سلب و انتقال نیست. و گفتیم که این روح و اساس مورد تأیید اسلام و فلسفه های شرقی است[19]. منشأ فطری بودن این حقوق، استعدادهای خدادادی و مقام «خلیفه اللهی» انسان است و چون غرب بدان در این حد معتقد نیست، طرح و پذیرفتن حقوق بشر را توسط آنان، صوری می داند[20]. اما چون اسلام دین فطرت است تمامی حقوق فطری انسان را به رسمیت می شناسد و از آن دفاع می کند. مثلاً در رابطه با آزادی و نفی سلطه و استثمار دیگران امام علی(علیه السلام) به فرزندش امام حسن فرمود: و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا[21]. پسرم حسن، بنده غیر خودت نباش، چرا که خداوند تو را (یعنی هر انسانی را) آزاد آفریده است. با استشهاد به روایت فوق و دیگر روایات تعلیمات لیبرالیستی ـ به معنای واقعی آن ـ در متن تعالیم اسلامی وجود دارد[22]. روح آزاد خواهی و حریت در تمام دستورات اسلامی به چشم می خورد، در تاریخ اسلام، با مظاهری روبرو می شویم که گویی به قرن هفدهم دوران انقلاب کبیر فرانسه و یا قرن بیستم دروان مکاتب مختلف آزادی خواهی متعلق است.[23] آزادی های اجتماعی شهید مطهری «آزادی اجتماعی» را از اهداف پیامبران ذکر می کند: یکی از مقاصد انبیا به طور کلی و به طور قطع، این است که آزادی اجتماعی را تأمین کنند و با انواع بندگی ها و بردگی های اجتماعی و سلب آزادی هایی که در اجتماع هست، مبارزه کنند[24]. علامه شهید با تقدیس آزادی اجتماعی، در تبیین آن به روایت ذیل پیامبر(صلی الله علیه و آله) استناد می کند: اذا بلغ بنو ابی العاص ثلاثین اتخذوا عبادالله خولا و مال الله دولا و دین الله دخلاً. اولاد ابی العاص (اموی ها) اگر به سی نفر برسند، بندگان خدا را بنده خود و مال خدا را مال خود حساب می کنند، و در دین خدا هم آنچه بخواهند، بدعت ایجاد می کنند[25]. در این حدیث، پیامبر اسلام تسلط بر بندگان خدا و سلب آزادی ها و لجام کشیدن (یکی از معانی خول) توسط حکومت ها را محکوم واز صفات مذموم امویان ذکر می کند. آزادی بیان اما درباره حق آزادی های عقیدتی، سیاسی و احزاب و مخالفان، ایشان معتقد به آن است و آن را یکی از افتخارات اسلام ذکر می کند. استاد در تشریح آن به اظهار عقیده منکران خدا نزد پیامبر و برخورد احترام آمیز مسلمانان با آنها اشاره می کند که همین شیوه و سنت حسنه در حکومت امام علی (علیه السلام) و در عصر سایر امامان ادامه داشت که تاریخ برخی از مباحثات امامان با ملحدان و اهل کتاب را ضبط نموده است. اعطای آزادی های اجتماعی و سیاسی به خوارج توسط حضرت علی (علیه السلام) نمونه اعلای دمکراسی را که در جهان کم نظیر یا بی نظیر است؛ به تصویر می کشد. خوارج آزادانه عقایدشان را ابراز می کردند و چه بسا در مسجد کوفه (مرکز خلافت علی (علیه السلام)) وی را تکفیر می کردند.) امیرالمؤمنین با خوارج در منتهی درجه آزادی و دمکراسی رفتار کرد. هر گونه اقدام سیاسی و حکومتی برایش مقدور بود، اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد. و حتی سهمیه آنها را از بیت المال قطع نکرد. با آنها همچون سایر افراد رفتار می کرد[26]. ________________________________________ [1] . واژه «رعیت» علی رغم مفهوم منفوری که تدریجاً در زبان فارسی به خود گرفته است، مفهومی زیبا و انسانی داشته است. استعمال کلمه «راعی» را در مورد «حکمران» و کلمه «رعیت» را در مورد «توده مردم» اولین بار در کلمات رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) و سپس به وفور در کلمات علی(علیه السلام) می بینیم. این لغت از ماده «رعی» است که به معنای حفظ و نگهبانی است، به مردم از آن جهت کلمه «رعیت» اطلاق شده است که حکمران عهده دار حفظ و نگهبانی جان و مال و حقوق و آزادی های آنهاست (نقل از: سیری در نهج البلاغه، ص 89). [2] . سیری در نهج البلاغه، استاد شهید مطهری ص 89 / و نیز: امامت و رهبری، ص 233 / استاد جعفر سبحانی، امانت بودن حکومت را یکی از ادله پنجگانه خود، در مدخلیت رأی مردم در مشروعیت حاکم در عصر غیبت قرار داده است. ر.ک: مبانی حکومت اسلامی، ص182. [3] . سوره نساء، آیه 58. [4] . سیری در نهج البلاغه استاد شهید مطهری، ص91. [5] . نهج البلاغه، نامه 5. [6] . سیری در نهج البلاغه استاد شهید مطهری، ص 92. [7] . نهج البلاغه، نامه 51. [8] . سیری در نهج البلاغه استاد شهید مطهری، ص 92. [9] . روایات دیگر حضرت بر امانت بودن حکومت دلالت می کند. مانند: «حق علی الامام ان یحکم بما انزل الله و ان یؤدی الأمامه». الأموال، ابی عبید سلام. «ایها الناس ان امرکم هذا لیس لاحد فیه حق الامن امرتم و انه لیس لی دونکم الامفاتیح مالک معی»، تاریخ کامل، ج 3، ص 193. نقل از: مبانی حکومت اسلامی، ص 184. [10] . «قد کان رسول الله عهد الیّ عهداً فقال: یابن ابی طالب لک ولاء امتی و ان ولوک فی عافیه و اجمعوا بالرضا فقم بامرهم و ان اختلفوا علیک فدعهم و ما هم فیه» (نقل از: مستدرک نهج البلاغه، باب دوم، ص 30). [11] . حماسه حسینی استاد شهید مطهری، ج 3، ص 207. [12] . پیرامون انقلاب اسلامی استاد شهید مطهری، ص 66. [13] . اصول کافی مرحوم کلینی، ج 1، ص 332. [14] . مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 1، ص 554. [15] . نهضت های اسلامی استاد شهید مطهری، ص 27. [16] . پاسخ های استاد به نقدهایی بر کتاب حجاب، ص 71 / امام خمینی که خود طرفدار ولایت مطلقه فقیه است، اما با این وجود طرفدار حق نظارت هر فرد و استیضاح حاکم است، «هر فردی از افراد ملت حق دارد که مستقیماً در برابر سایرین، زمامدار مسلمین را استیضاح کند و به او انتقاد کند، و او جواب قانع کننده ای بدهد، در غیر این صورت، اگر بر خلاف وظایف اسلامی خود عمل کرده باشد، خود به خود از مقام زمامداری معزول است» (صحیفه نور، ج 4، ص 190 و نیز ج 8، ص 47؛ ج 20، ص 170). [17] . ر.ک: مجموعه مقالات استاد شهید مطهری، ص 74. [18] . ر.ک: نظام حقوق زن در اسلام استاد شهید مطهری، ص6. [19] . نظام حوق زن در اسلام استاد شهید مطهری، ص 141. [20] . همان، ص 136. [21] . ر.ک: نهج البلاغه، نامه 31، شماره 87. [22] . ر.ک: پیرامون انقلاب اسلامی استادشهید مطهری، ص 34و 35. [23] . همان، ص 32. [24] . گفتارهای معنوی استاد شهید مطهری، ص 18. [25] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، شرح خطبه 128؛ و نیز: گفتارهای معنوی، ص 18 و 19. [26] . جاذبه و دافعه استاد شهید مطهری، ص 143.
اندیشه قم
|
|
|
|
شرایط و صفات رهبری مصطفی ناصحی- ولایت فقیه و تفکیک قوا ص166
در اصل پنجم قانون اساسی ، ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر قرار گرفته است، اما در اصل 109 قانون اساسی ، شرایط و صفات رهبر را دسته بندی نموده است: «1- صلاحیت علمی لازم برای افتاء در ابواب مختلف فقه. 2- عدالت و تقوای لازم برای رهبری امت اسلام. 3- بینش صحیح سیاسی و اجتماعی، تدبیر، شجاعت، مدیریت و قدرت کافی برای رهبری». به چه علت شرایط رهبر در دو اصل جداگانه (5 و 109)، با عبارت های مختلف آورده شده است، در حالی که بهتر بود در قانون اساسی از تکرار پرهیز شود و شرایط و صفات رهبر در یک اصل گنجانده شود. آن چه به نظر می رسد آن است که اصل پنجم در بیان کلیات بوده است و آن را در فصل اول قانون اساسی (اصول کلی) مطرح کرده است، حال آن که در اصل 109، شرایط و صفات رهبر در فصل مربوط به رهبر (فصل هشتم) ذکر شده است. در اصل 5، هفت شرط نام برده شده است، ولی در اصل 109، سه شرط عنوان شده است که در نهایت با هم فرقی ندارد. در اصل پنجم گفته شد، فقیه عادل و با تقوا، ولی در اصل 109 عبارت عادل و با تقوا به صورت عدالت و تقوای لازم آمده است. هم چنین در اصل 5 گفته شد، شجاع، مدیر و مدبر و همین شرایط در اصل 109 با عبارت تدبیر، شجاعت و مدیریت آمده است. آن چه در دو اصل شرایط جداگانه ای را ذکر کرده اند این است که در اصل پنجم شرط «آگاه به زمان» آمده است، اما در اصل 109، بینش صحیح سیاسی و اجتماعی ذکر شده است که می توان گفت در نهایت یک چیز را می رساند. هم چنین دراصل پنجم، کلمه «فقیه» به کار رفته است، لیکن در اصل 109، صلاحیت علمی لازم برای افتا عنوان شده است که این شرایط و صفات را مورد بررسی قرار می دهیم: 1- صلاحیت علمی لازم برای افتا یکی از شرایط رهبری، صلاحیت علمی لازم برای افتاء است؛ یعنی این که رهبر باید درجه اجتهاد و فقاهت او در حدی باشد که در ابواب مختلف ققه قدرت و توان افتا را از نظر علمی داشته باشد و هر مسئله مورد نیاز را به او بدهیم، اگر چه پاسخ آماده ای نداشته باشد، اما باید قدرت استنباط او در حدی باشد که با مراجعه به ادله پاسخ آن را بدهد.[1]ابن زکریا یحیی بن شرف نووی از علمای بزرگ شافعی در کتاب «منهاج» در شرایط رهبر می گوید: «کونه مسلماً، مکلفاً، حرّاً، ... مجتهداً، شجاعاً، ذارأی و سمع و بصر و نطق؛ شرایط اما این است که مسلمان، بالغ، آزاد، ... مجتهد، شجاع، مدبر، شنوا و بینا و گویا باشد». بنابراین، علمای اهل سنت، اجتهاد را شرط امامت می دانند و شیخ محمد شربینی خطیب، شارح منهاج از علمای شافعیه در شرح شرط اجتهاد می نویسد: «سابعها کونه عالماً مجتهداً لیعرف الاحکام و معلم الناس و لایحتاج الی استفتاء غیره فی الحوادث لانه بالمراجعه و السؤال یخرج عن رتبه الاستقلال؛[2] شرط هفتم از شرایط امامت، عالم، یعنی مجتهد بودن است تا این که احکام را بشناسد و به مردم تعلیم دهد تا در فتوا به دیگران در حوادث محتاج نباشد که موجب خدشه دار شدن استقلال رهبری شود». سپس در توضیح شرط اجتهادی می نویسد: «و المراد بالمجتهد هنا المجتهد بشروط الامامه لا ان یکون مجتهداً مطلقاً کما صرح به الزنجانی فی شرح الوجیز؛[3] مراد از مجتهد در این جا اجتهاد در شرایط و لوازم رهبری است و لازم نیست در همه مسائل مجتهد باشد و زنجانی در شرح وجیز هم به این موضوع تصریح کرده است». هم چنین ماوردی می نویسد: «در رهبر هفت شرط است: ... دوم، علم اجتهاد در حوادث و احکام ...».[4] نیازی نیست که رهبر حتماً مرجع باشد و شرط مرجعیت در اصل 109 حذف شد. حذف شرط مرجعیت در بازنگری قانون اساسی در نامه امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ به ریاست شورای بازنگری مشخص می شود: «در مورد رهبری، ما که نمی توانیم نظام اسلامی مان را بدون سرپرست رها کنیم. باید فردی را انتخاب کنیم که از حیثیت اسلامی مان در جهان سیاست و نیرنگ دفاع کند. من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم که شرط مرجعیت لازم نیست. مجتهد عادل مورد تأیید خبرگان محترم سراسر کشور کفایت می کند. اگر مردم به خبرگان رأی دادند، مجتهد عادلی را برای رهبری حکومتشان تعیین کند، وقتی آن ها هم فردی را تعیین کردند تا رهبری را بر عهده بگیرد، قهراً او مورد قبول مردم است، در این صورت او ولیّ منتخب مردم می شود و حکمش نافذ است.»[5] نتیجه آن که، فقیه عادل با تقوا برای رهبری نظام کفایت می کند و فقیه کسی است که توانایی علمی برای استنباط احکام الهی را از منابع و ادله شرعی داشته باشد. 2- تقوا و عدالت تقوا و عدالت یکی از شروط بسیار مهم برای احراز مقام رهبری است؛ زیرا این دو صفت مهم است که وسیله بسیار مناسبی برای کنترل رهبری است و این ها از فضایل اخلاقی محسوب می شود. هم چنین مهم ترین هدف در حکومت اسلامی اجرای قانون و عدالت و ایجاد فضیلت و تقوا در جامعه است. مرحوم کلینی روایتی از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل می کند که آن حضرت فرمود: «امامت و رهبری جامعه برازنده نیست، مگر بر کسی که در وی سه خصلت است: تقوایی که او را از معصیت خداوند باز دارد، حلمی که به آن غضب خویش را کنترل کند و نیکی در حکومت راندن بر کسانی که حکومتشان را به عهده گرفته است، تا جایی که برای آنان همانند پدری مهربان باشد».[6] از امام صادق ـ علیه السلام ـ روایت شده که آن حضرت فرمود: «جهت حلال از ولایت و حکومت، ولایت والی عدلی است که خداوند به معرفت آن والی و حکومت وی و پذیرش کارگزاری در دستگاه حکومتی وی دستور فرموده است و نیز ولایت کارگزاران و کارگزاران کارگزاران او، البته در همان جهتی که خداوند به والی های عادل دستور فرموده که در آن چه خداوند نازل فرموده کم و زیاد و تحریفی انجام ندهند و از دستورات وی تجاوز نکنند ...»[7]. هم چنین حضرت امیر ـ علیه السلام ـ در سخنی که هنگام حرکت به سوی شام برای جنگ با معاویه دارد، می فرماید: «پرهیز گار باشید و امام خود را اطاعت کنید؛ زیرا رعیت شایسته و نیکوکار به وسیله امام عادل نجات می یابد و رعیت گناه کار به وسیله امام فاجر و گناه کار هلاک می شود»[8]. حضرت ابراهیم وقتی به امامت رسید، در مقام سؤال پرسید آیا از فرزندان من هم کسی به مقام امامت خواهد رسید؟ خداوند در جواب فرمود عهد من به ظالم نمی رسد؛ یعنی امامت و رهبری عهدی است الهی که به اشخاص ظالم و ستم گر نمی رسد و افراد عادل و با تقوا می توانند عهده دار آن شوند.[9] چنان که حضرت علی ـ علیه السلام ـ می فرماید:«برترین بندگان خدا، در نزد خدا امام عادل است که هم خود هدایت شده است و هم دیگران را هدایت می کند... و بدترین مردم نزد خداوند امام و رهبری است که ظالم و ستم گر باشد که هم خود گمراه است و هم دیگران را گمراه می کند... بعد می فرماید: از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ شنیدم که فرمود: روز قیامت امام جائر را می آورند در حالی که هیچ یار و یاوری ندارد که از او عذرخواهی کند و آن گاه در آتش جهنم انداخته می شود، سپس دور می زند و می چرخد در آتش، آن چنان که آسیاب می چرخد پس از آن در قعر جهنم محبوس می شود»[10]. درباره همین صفت، امام خمینی ـ رحمت الله علیه ـ می فرماید: زمام دار اگر عادل نباشد، در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیات ها و صرف صحیح آن و اجرای عادلانه رفتار نخواهد کرد و ممکن است اموال وا نصار و نزدیکان خود را بر جامعه تحمیل نماید و بیت المال مسلمین را صرف اغراض شخصی و هوس رانی خویش کند».[11] بنابراین، برای برقراری عدالت و ایجاد جامعه ای سالم بر اساس فضیلت و اخلاق ضروری است که در رأس آن جامعه شخصی صالح، عادل و با تقوا قرار گیرد که بتواند جامعه را به سوی صلح و درستی هدایت کند و از انحراف و آلودگی، ظلم و خیانت و ... بازدارد. 3- بینش صحیح سیاسی، اجتماعی منظور از بینش صحیح سیاسی و اجتماعی این است که رهبر باید دارای بینش قوی در مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه و هم چنین جهان باشد؛ یعنی آن چنان به مسائل و موضوعات و قضایای سیاسی جهان آگاه باشد که بر اساس آن، هم قادر به اداره جامعه باشد و هم این که در جهت گیری های ظریف بین المللی تصمیمات مقتضی، شایسته و مفید به حال جامعه اتخاذ نماید[12] و باید رهبر مجهز به ابزار و وسایل متناسب با شرایط روز جهان باشد. حضرت علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: «ای مفضل ... و آن کسی که به زمان خویش آگاه باشد شبهات بر وی هجوم نمی آورد».[13] 4- شجاعت در قانون اساسی به صفت «شجاعت» در رهبری تصریح شده است و آن هم به لحاظ اهمیت مسئله بوده است، به علت این که اگر رهبر شجاع نباشد، نمی تواند در بحران ها و مسائل حساس تصمیم گیری لازم را بنماید و شجاعت مقابله با حوادث سخت و دشمنان قدرتمند را داشته باشد، لذا لازم است که این صفت را با خود داشته باشد. حضرت علی ـ علیه السلام ـ ، در نامه به مالک اشتر می فرماید: «از میان سپاهیانت آن کس را به فرماندهی بگمار که به خدا و رسول خدا و امام تو خیرخواه تر و سینه و قلبش از همه پاک تر و حلمش از دیگران بیشتر باشد. آن کس که به کندی غضبناک می شود و به سرعت عذر گناه می پذیرد و با ضعف ها مهربان است و با قدرتمندان قاطع و سرسخت، آن کس که سختی ها وی را برنیانگیخته و ضعف او را به زانو در نمی آورد. 5- مدیر و مدبر و قدرت کافی برای رهبری برای امور زمام داری کشور، رهبر باید دارای مدیریت و تدبیر کافی و لازم در زمینه اداره کشور باشد تا بتواند وظایف و مسئولیت های سنگین رهبری را انجام دهد و مملکت را با درایت و تدبیر لازم اداره کند. به عبارت دیگر، مدیریت و تدبیر عبارت از مجموعه استعدادهایی است که عند الامتحان، در رهبری بارز و ظاهر می شود و او را در اجرای وظایف سنگین خود یاری می کند. کشف این استعدادها از جمله مواردی است که در تعیین رهبر، یقیناً باید مورد توجه قرار گیرد.[14] حضرت امیر ـ علیه السلام ـ می فرماید: «سزاوارترین مردم به امر خلافت تواناترین آنان به انجام آن و داناترین شان به دستورات خداوند در امور مربوط به خلافت است.»[15] هم چنین در همین زمینه از آن حضرت روایت شده است که می فرماید: «آن که با کفایت است، سزاوار حکومت است».[16] در جای دیگر فرمودند: «کسی که بدون علم و آگاهی کار کند، آن چه خراب می کند بیش از آن است که اصلاح می کند.»[17] به نظر می رسد مراد از علم و آگاهی در این روایت، آگاهی به فن اداره کشور باشد. ________________________________________ [1] . محمد یزدی، قانون اساسی برای همه، صفحه 549. [2] . مغنی المنهاج الی معرفه معانی الفاظ المنهاج، جلد 4، صفحه 130. [3] . همان، صفحه 131. [4] . الاحکام السلطانیه، جلد 2، صفحه 6. [5] . نامه مورخ 9/2/1368 امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ خطاب به ریاست شورای بازنگری قانون اساسی سال 1368 مندرج در صورت مشروح مذاکرات شورای بازنگری قانون اساسی، جلد 1، صفحه 58. [6] . اصول کافی، جلد 1، صفحه 417. [7] . تحف العقول، صفحه 332. [8] . بحار الانوار، جلد 8، به نقل از الحیاه، جلد 2. [9] . بقره (2) آیه 124. [10] . نهج البلاغه، خطبه 163. [11] . حکومت اسلامی (ولایت فقیه)، صفحه 53. [12] . سید محمد هاشمی، حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران، جلد 2، صفحه 49. [13] . اصول کافی، جلد 1، صفحه 26، حدیث 29. [14] . سید محمد هاشمی، همان، صفحه 49. [15] . نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 173، صفحه 588. [16] . غررالحکم و درالکلم، جلد 5. صفحه 349، حدیث 8692. [17] . اصول کافی، جلد 1، صفحه 44، حدیث 2.
اندیشه قم
|
|
|
|
|