عملیات شروع شد. در حین درگیری یکی از نیروهای کنار من بنام «امیر تهرانی» کوله پشتی اش که پر از موشک آرپی جی بود آتش گرفت. کسی جرأت نمی کرد به او نزدیک شود چون هر آن امکان انفجار موشکها بود. خود آن برادر متوجه موقعیت خطرناک خود بود. قیافه مصمم او را دیدم که متوسل به آقا امام زمان (عج) شده است و چند بار یا مهدی ادرکنی گفت. ناگهان کوله پشتی حامل مهمات از پشت او روی زمین افتاد و سریع به طرف ما آمد. از او پرسیدم چطور کوله پشتی را باز کردی؟ گفت: مگر یکی از شما کوله را باز نکرد؟ گفتم: اصلاً ما به تو نزدیک نشدیم چون احتمال انفجار بود. گفت: شوخی می کنید! باور نمی کرد و ما نیز باورش برایمان مشکل بود.
داستانهای از شهدا ج 2
|