ملاّ احمد مقدّس اردبیلى
یکى از زیباترین تشرّفاتى که در طول قرون و اعصار در مجسد اعظم کوفه رخ داده، تشرّف نادرهى دوران، محقّق بىنظیر زمان، مولى احمد، معروف به: «مقدّس اردبیل» (متوفّاى 993 ه) مدفون در ایوان مقدس حرم مطهّر مولاى متقیان امیر مؤمنان(علیهالسّلام) مىباشد داستان این تشرّف با اسناد مختلف از سرآمدِ شاگردان محقق اردبیلى، سیّد سند، حبر معتمد «میر علاّم» روایت شده است حجّت تاریخ علاّمهى تهرانى مىنویسند: به هنگام ارتحال مقدّس اردبیلى از او پرسیدند که بعد از شما به چه کسى مراجعه کنیم؟ ایشان فرمود: در احکام شرعى به میر علاّم و در مسائل عقیدتى به میرفضلاللّه مراجعه نمایید و اینک داستان تشرّف مقدّس اردبیلى به نقل میرعلاّم علامهى مجلسى از گروهى از اساتید خود، از سید فاضل »امیر علاّم» شاگرد برجستهى مقدس اردبیلى روایت مىکند که گفت شبى در صحن مقدس مولاى متقیان امیرمؤمنان(علیهالسّلام) بودم، مقدار زیادى از شب گذشته بود، من در صحن مطهّر قدم مىزدم، ناگاه دیدم که شخصى به سوى حرم مطهر در حرکت است، نزدیک رفتم، دیدم استاد بزرگوارم عالم پرهیزکار، فاضل عالى مقدار، ولى احمد اردبیلى است من خود را مخفى کردم، تا استاد به درب حرم رسید، درب حرم بسته بود، به مجّرد این که استاد به درب حرم رسید، درب به رویش باز شد او وارد حرم شد و من مىشنیدم که با کسى در داخل حرم گفت و گو مىکند. پس از دقایقى از حرم بیرون آمد، درب حرم بسته شد، ایشان حرکت کرد و من نیز به دنبالاش روان گشتم مقدس اردبیلى از نجف اشرف خارج شد و راه مسجد کوفه را در پیش گرفت. من نیز چون شاید به دنبالاش در حرکت بودم، به گونهاى که متوجّه من نمىشد. تا داخل مسجد اعظم کوفه شد و در محرابى که محلّ شهادت امیرمؤمنان(علیهالسّلام) بود، قرار گرفت مدّت طولانى رد آن جا توقّف نمود، آنگاه از مسجد بیرون رفت و راه نجف را در پیش گرفت تا نزدیکى مسجد«حنّانه» پشت سرش در حرکت بودم، آن جا مرا سرفهاى در گرفت، که نتوانستم خوددارى کن، پس به سوى من نگاهى کرد و در آن تاریک شب مرا شناخت و فرمود:«تو میر علاّم هستى؟». گفتم: آراى. پرسید: تو این جا چه کار مىکنى گفتم: از لحظهاى که شما قدم در صحن مهر نهادى، تا الآن پشت سرِ شما بودم، شما را قسم مىدهم به صاحب آن قبر مطهر )على(علیهالسّلام)( آنچه امشب براى تو پیش آمد، از آغاز تا فرجام برا یمن بازگوى فرمود: مىگویم، به شرط این که تا من زنده هستم به احدى بازگو نکنى من تعهد کردم، هنگامى که از عهد و میثاق من مطمئن شده فرمود: در مورد برخى از مسایل مىاندیشیدم، برخى از آنها بر من مشکل شد، به دلم گذشت که به محضر مولاى متقیان(علیهالسّلام) برسم و مشکل خود را از محضر آن حضرت بپرسم چون به درب حرم رسیدم، به طورى که مشاهده کردى، درب حرم به رویم گشوده شد، وارد حرم شدم، از خداوند منّان مسألت نمودم که امیرمؤمنان مشکل مرا بازگشاید. ناگهان صدایى از قبر مطهر به گوشم رسید که اِئتِ مَسِجدَ الکُوفَةِ وَسَل عَنِ القائِمِ(علیهالسّلام) فَاِنَّهُ إمامُ زَمانِکَ به مسجد کوفه برو، و مسائلات را از حضرت قائم(علیهالسّلام) بپرس، که امام زمانات او مىباشد پس به مسجد کوفه آدم و در محراب مسجد پرسشهاى خود را از آن حضرت پرسیدم و پاسخهاى لازم را دریافت کردم، و اینک به منزل خود باز مىگردم این داستان را با اندک تغییرى در تعبیر، معاصر علامهى مجلسى، محّدث والامقام، مرحوم سید نعمة اللّه جزایرى )متوفّاى 1112ه.( توسّط استادش »سیدهاشم احسائى» از استاد وى »میر علاّم» شاگرد برجستهى مقدّس اردبیلى نقل کرده است این داستان در منابع فراوانى به نقل از علامهى مجلسى(109) و در منابع دیگر به نقل از مرحوم جزایرى آمده است.(110) در نسخهى چاپى انوار نعمانّیه، براى »میرعلاّم» نسخه بدلى به عنوان »مدیر فیض اللّه» آمده، از اینرهگذر در برخى منابع به جاى میرعلاّم، میرفیضاللّه(111) و در برخى به عنوان نسخه بدل(112) و در برخى دیگر »میرغلام» آمده(113)، ولى صحیح آن »میرعلام» مىباشد.(114)
|