شهید اوحانی برمی گردد تا وضع را تشریح کند و کاملی بر می گردد تا نتیجه را گزارش دهد که می بیند آقا مهدی با تواضعی عجیب با کسی صحبت می کند و چشمانش خورشید وار می درخشند، انگار دریایی از نور است که به یک سمت سرازیر شده است و لبهایش با تبسمی نمکین با کسی راز می گویند. صحبت در حریم است وهمه بی خبرند و باید بی خبر بمانند پیک وصال آمده است و پیغام وصل دارد. نگاه شهید اوحانی و برادر کاملی در یکدیگر تلاقی می کند و آنگاه شهید اوحانی با صدایی لرزان = با توجه به برادر کاملی = می گوید:«خداوندا ...! ... امام زمان! (عج) ... آقا مهدی دارد با مولایش سخن می گوید.» برادر کاملی و شهید اوحانی می گریند که یک مرتبه آقا مهدی باکری کمر راست می کند و بر می خیزد راست قامت و استوار طرفی گرانبها بسته است، همین طرفه العین می ارزید به آن همه بی خوابی وخستگی. شهید اوحانی حس می کند که بعد از این معراج باید با مهدی سخنی بگوید اما دیگر قدرت تکلم از او گریخته است نمی داند چه بگوید و چگونه ؟ و بریده بریده جمله ای را سرهم می کند: «آقا مهدی ... خلاصه ... انشاء الله ... ما را حلال کنید!»
(کتاب کرامات شهدا، جلد اول، صفحه101)
|