سفارش تبلیغ
صبا ویژن


حدود اواخر سال 1360در پادگان العنبر عراق، مشغول خواندن نماز مغرب و عشاء بودیم. متوجه شدیم 27-28نفر اسیر را وارد اردوگاه کردند.خاطره ای از سید آزادگان شهید ابوترابی معمولا افرادى را که تازه وارد اردوگاه مى‏کردند، بیشتر مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار مى‏دادند، تا به قول خودشان زهره چشمى از آنها بگیرند
بعد از نماز به رفقا گفتم: براى اینکه به اینها روحیه بدهیم با صداى بلند سرود(اى ایران، اى مرز پر گهر...) را بخوانیم، تا این عزیزان تازه وارد، فکر نکنند اینجا قتلگاه است و متوجه بشوند یک عده از هموطنانشان هم مثل آنها در اینجا هستند. ما مى‏دانستیم اگر امشب این سرود را بخوانیم، فردا کتکش را خواهیم خورد. بعد از مشورت با برادرانمان سرود را با صداى بلند به صورت دست جمعى خواندیم
فردا هم افسر بعثى که فرد بسیار پلیدى بود، به نام سرگرد محمودى، آمد و با ما برخورد کرد، و به هرحال این قضیه تمام شد. بین این 27 - 28نفر اسیرى که وارد شده بودند، یک جوان به نام على اکبر بود که 19سال سن داشت و حدود 70 - 80کیلو وزنش مى‏شد و از نظر جسمى بسیار سرحال و قوى بود
این على اکبر با آن سلامت جسمیش، طولى نکشید که در اردوگاه مریض شد، فکر مى‏کنم بعد از یک سال، وزنش به زیر 28کیلو رسیده بود و بسیار ضعیف و لاغر و مبتلا به دل درد شدیدى شده بود. وقتى دل دردش شروع مى‏شد، از شدّت درد، دست و پا و حتى سرش را به زمین و در و دیوار مى‏کوبید. برادرانمان دست و پایش را مى‏گرفتند تا خودش را به زمین نزند
در ایام اربعین امام حسین علیه السلام سال 60یا 61بود که در اردوگاه شهر موصل عراق بودیم. تقریبا 5روزى به اربعین امام حسین علیه السلام مانده بود، ما پیشنهاد دادیم که دهه آخر صفر را که ایام مصیبت و پر محنتى براى عزیزان آقا امام حسین علیه السلام است، چنانکه برادرانمان تمایل داشته باشند، تمام ده روز آخر ماه صفر را روزه بگیریم. البته مشروط بر اینکه آنهایى که عوارض جسمانى دارند و روزه برایشان ضرر دارد، روزه نگیرند
در هر آسایشگاهى با دو نفر صحبت کردیم، بنا شد وقتى شب داخل آسایشگاه مى‏شوند، هرکدام با جمعى از برادران در آن آسایشگاه -آسایشگاههاى موصل 150نفرى بود- مشورت کنند تا ببینیم دهه آخر صفر را روزه بگیریم یا نه؟
فرداى آن روز، همه آمدند و به اتفاق گفتند: تمام برادران استقبال کردند و حاضرند روزه بگیرند. باز بنده تأکید کردم: خواهش مى‏کنم از آنهایى که مریضند یا چشمشان ضعیف است روزه نگیرند
شب اربعین آقا امام حسین علیه السلام رسید و همه عزیزان که حدود 1400نفر بودند، بدون سحرى روزه گرفتند، اصلا اردوگاه یک حالت معنوى خاصى به خودش گرفته بود، آن هم روز اربعین امام حسین علیه السلام
 فکر مى‏کنم حدود ساعت 10 - 11صبح بود که برادران به همدیگر خبر دادند: على اکبر دل درد شدیدى گرفته و دارد به خودش مى‏پیچد. بنده وارد سلولى که اختصاص به برادران بیمار داشت، شدم. دیدم على اکبر با آن ضعف جسمانى و چهره رنگ پریده‏اش به قدرى وضعیتش درهم کشیده شده و درد اذیّتش مى‏کند که مى‏خواهد از درد سرش را به در و دیوار بکوبد، دو نفر از برادران او را گرفتند تا خودش را به این طرف و آن طرف نزند
اتفاقا آن روز دل درد على اکبر نسبت به روزهاى دیگر بیشتر شده بود، به طورى که مأمورین بعثى وقتى دیدند او خیلى زجر مى‏کشد -بیش از دو ساعت بود که على اکبر فریاد مى‏زد، یک مقدار از حال مى‏رفت و دوباره فریاد مى‏کشید و داد مى‏زد- آمدند على اکبر را به بیمارستان بردند. همه از اینکه مأموران آمدند و او را به بیمارستان بردند خوشحال شدیم
ساعت4-5/3بعد از ظهر بود که دیدیم درِ اردوگاه را باز کردند، و صداى زمین خوردن چیزى، همه را متوجه خود کرد. با کمال بى‏رحمى و پستى و رذالت مثل یک مرده و چوب خشک جسدى را روى زمین سیمانى پرت کردند و رفتند، به طورى که از دور فکر نمى‏کردیم که على‏اکبر باشد و واقعا تصور نمى‏کردیم که این یک انسان باشد که با او این طور رفتار کردند
به همراه عده‏اى از بچه‏ها نزدیک در رفتیم، دیدیم على‏اکبر است که مثل چوب خشک افتاده و تکان نمى‏خورد، از دیدن این صحنه برادرها دور او جمع شدند و بى‏اختیار همه باهم شروع به گریه کردند. دو نفر على اکبر را برداشتند، یکى سرش را روى شانه‏اش گذاشت و دیگرى هم پاهایش را برداشت، من هم زیر کمرش را گرفتم، چون على‏اکبر آنقدر نحیف شده بود که وقتى سر و پاهایش را بر مى‏داشتند، واقعا کمرش خم مى‏شد. از انتهاى اردوگاه به همین حالت او را وارد سلول کردیم
دیدن این صحنه اشک و ناله همه بچه‏ها را در آورده بود و اصلا اردوگاه را یک پارچه ماتم فرا گرفته بود. وقتى على اکبر را داخل همان سلولى که باید بسترى مى‏شد بردیم، ساعت نزدیک 5بعد از ظهر بود و هرکس باید داخل سلول خودش مى‏شد، چون معمولا ساعت 5بعد از ظهر آمار مى‏گرفتند و باید همه داخل سلول‏هایشان مى‏رفتند و درِ سلول را قفل مى‏کردند
طبق معمول آمار را گرفتند و همه داخل سلول‏هایشان رفتند، ولى چه رفتنى؟! همه اشک‏ها جارى بود و همه با حالت معنوى که اردوگاه را فرا گرفته بود، براى على‏اکبر دعا مى‏کردند
ما در آسایشگاه شماره سه اردوگاه بودیم. آسایشگاه‏ها در دو طرف شرق و غرب اردوگاه واقع شده بودند و فکر مى‏کنم فاصله بین دو طرف، بیش از صد متر بود. در آسایشگاه شماره پنج که دو آسایشگاه بعد از ما بود، قبل از اذان صبح اتفاق مهمّى افتاد
یکى از برادران به نام محمد، قبل از اذان صبح از خواب بیدار مى‏شود و پیر مردى که هم سلولیش بود را بیدار مى‏کند، این پیر مرد، پدر شهید هم بودند و همه برادران به او احترام مى‏گذاشتند. محمد او را از خواب بیدار مى‏کند و مى‏گوید: آقا امام زمان علیه السلام على اکبر را شفا دادند
ایشان یک نگاهى به محمد مى‏کند و مى‏گوید: محمد خواب مى‏بینى؟! شما این طرف در شرق اردوگاه هستى و على اکبر در غرب اردوگاه است، با چشم هم که همدیگر را نمى‏بینید! تا چه رسد که صداى هم را بشنوید، شما از کجا مى‏گویید: آقا امام زمان علیه السلام على اکبر را شفا داد؟
محمد مى‏گوید: به هر حال من خدمتتان عرض کردم، صبح هم خودتان خواهید دید
صبح‏ها معمولا درهاى آسایشگاه که باز مى‏شد، همه باید به خط مى‏نشستند و مأمورین بعثى آمار مى‏گرفتند. آمار که تمام مى‏شد، بچه‏ها متفرق مى‏شدند. آن روز صبح دیدم به محض اینکه آمار تمام شد، جمعیت به صورت سیل‏آسا به سمت همان سلولى که على اکبر بسترى بود مى‏روند و همه فریاد مى‏زنند( آقا امام زمان علیه السلام على اکبر را شفا داده است
ما هم با شنیدن این خبر، مثل بقیه به سرعت به سمت همان سلول رفتیم، دیدیم بله! چهره على اکبر عوض شده! زردى صورتش از بین رفته و خیلى شاداب و بشاش و سرحال، ایستاده است و دارد مى‏خندد. برادرها وقتى وارد سلول مى‏شدند، در و دیوار سلول را مى‏بوسیدند و همین‏که به على اکبر مى‏رسیدند، سر تا پاى على‏اکبر را بوسه مى‏زدند و بعد بیرون می ‏آمدند
به طور کلى در طول ده سال اسارتمان، مأمورین بعثى اجازه تجمع نمى‏دادند، حتى مى‏گفتند: اجتماعبیش از سه نفر یا دو نفر هم ممنوع است. بنده خودم دیدم، مأمورین بعثى مى‏آمدند و این صحنه را مى‏دیدند، آنقدر آن صحنه برایشان جالب بود که حتى مانع تجمع بچه‏ها نشدند
صف طویلى از برادرانمان حدود 1400نفر درست شده بود که مى‏خواستند على‏اکبر را زیارت کنند. بنده هم وقتى رفتم و على‏اکبر را زیارت کردم، از او پرسیدم: على‏اکبر چى‏شد
گفت: دیشب آقا عنایتى فرمودند و در عالم خواب شفا گرفتم.بنده آمدم بیرون و رفتم همان برادرمان محمد، که خواب دیده بود را پیدا کردم و گفتم: جریان از چه قرار است؟! شما چه خوابى دیدید؟! چه کسى به شما در آن طرف اردوگاه چنین خبرى را داد؟
محمد گفت: واقع مطلب این است که من از حدود سن 18 -19سالگى، هر شب قبل از خواب دو رکعت نماز آقا امام زمان علیه السلام را با صد مرتبه (إیّاک نعبدُ و إیّاکَ نسْتعین ) مى‏خواندم و مى‏خوابیدم. بعد از تمام شدن نماز، فقط یک دعا مى‏کنم، آن هم براى فرج آقا امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه الشریف) است. و هیچ دعاى دیگرى غیر از دعا براى فرج حضرت مهدى علیه السلام نمى‏کنم، چون مى‏دانم با فرج وجود مقدس آقا امام زمان علیه السلام آنچه از خیر و خوبى و صلاح و سعادت و عاقبت به خیرى است -که براى دنیا و آخرت خودمان مى‏خواهیم- یقینا حاصل مى‏شود. لذا مقید بودم که بعد از نماز آقا امام زمان علیه السلام براى هیچ امرى غیر از فرج حضرتش دعا نکنم. حتى در زمان اسارت هم براى پیروزى رزمندگان و نجات خودم از این وضع هم دعا نکرده‏ام. تا اینکه دیشب وقتى على‏اکبر را با آن حال دیدم، بعد از نماز آقا امام زمان علیه السلام شفاى على اکبر را از آقا امام زمان علیه السلام خواستم. قبل از اذان صبح خواب دیدم
(در یک فضاى سبز و خرّمى ایستاده‏ام و به قلبم الهام شد که وجود مقدّس آقا امام زمان علیه السلام از این منطقه عبور خواهند فرمود، لذا به این طرف و آن طرف نگاه مى‏کردم، تا حضرت را زیارت کنم. در همین حال دیدم ماشینى رسید، در عالم خواب جلو رفتم، دیدم سیّدى داخل ماشین نشسته است. سؤال کردم که شما از وجود مقدّس امام زمان علیه السلام خبرى دارید
فرمودند: مگر نمى‏بینى نورى در میان اردوگاه اسراء ساطع است؟
محمد مى‏گفت: آمدم جلو، نگاه کردم، دیدم بله! از همان سلولى که على‏اکبر بسترى است نورى ساطع است و به صورت یک ستون به آسمان پرتوافشانى مى‏کند و تمام منطقه را روشن کرده است، یقین کردم که آقا امام زمان علیه السلام على‏اکبر را مورد عنایت و لطف قرار داده و على‏اکبر شفا پیدا کرده است
وقتى از خواب بیدار شدم، رفتم آن بزرگوار که از نظر سنّى سالخورده‏تر از بقیه برادران بود و همچنین پدر شهید بودند را از خواب بیدار کردم و بشارت شفاى گرفتن على‏اکبر را دادم
بعد از این گفتگو، بنده برگشتم و از على‏اکبر جریان را سؤال کردم
گفت: من در عالم خواب حضرت را زیارت کردم و شفاى خود را از ایشان خواستم. حضرت فرمودند
(انشاء اللّه شفا پیدا خواهى کرد
بعد از این اتفاق، تمام برادران با همان حال روزه و معنویت، بى‏اختیار گریه مى‏کردند و متوسل به وجود مقدّس آقا امام زمان علیه السلام شده بودند. یادم مى‏آید: همان روز گروهى از طرف صلیب سرخ وارد اردوگاه شدند. -از طرف صلیب سرخ جهانى هر دو ماه، یک هیئت به اردوگاه مى‏آمدند، نامه مى‏آوردند تا برادرها براى خانواده‏هایشان نامه بنویسند و بعد نامه‏ها را تحویل مى‏گرفتند- تعدادى از دکترهایشان هم آمده بودند، اعلام کردند: ما آمده‏ایم افرادى که بیمارى صعب العلاج دارند را معاینه کنیم و بنا است که با مریض‏هاى عراقى در ایران معاوضه بشوند
بنده یادم هست، آن روز صلیب سرخ هرچه دعوت مى‏کرد تا آنهایى که پرونده پزشکى دارند به آنها مراجعه کنند، هیچکس اقدام نمى‏کرد و یک جوّ معنوى خاصّى بر اردوگاه حاکم بود و همه با آن حال به آقا امام زمان علیه السلام متوسل بودند. به قدرى حالت معنوى در اردوگاه شدّت پیدا کرده بود که احساس خطر کردم، به آنهایى که مریض بودند گفتم: باید مراجعه کنند
بچه‏ها آمدند و گفتند: یکى از عزیزان که چشم‏هایش ضعیف بود، هر دو چشمش را از دست داده است. تعجب کردم، به آنجا رفتم، دیدم او را براى معاینه برده‏اند ولى چشم‏هایش را باز نمى‏کند
گفتم: چه شده است؟ گفت: چشمانم نمى‏بیند؛ و گریه مى‏کرد. متوجه شدم که ایشان مى‏گوید: چشم‏هایم ضعیف است، تا آقا امام زمان علیه السلام چشم مرا شفا ندهند، چشمم را باز نمى‏کنم
یک چنین حالتى بر اردوگاه حاکم شده بود، من واقعا احساس خطر کردم. گفتم: همه بچه‏ها باید روزه‏هایشان را بشکنند. هرچه گفتند: الآن نزدیک به غروب است، اجازه بدهید روزه امروز را تمام کنیم
گفتم: شرایط، شرایطى نیست که ما بخواهیم این روزه را ادامه بدهیم، چون حالت معنوى بچه‏ها حالتى شده است که اگر بخواهند با آن حالت داخل آسایشگاه شوند، عده‏اى از نظر روحى آسیب مى‏بینند
الحمد للّه على‏اکبر شفا پیدا کرد و آن جوّ معنوى را برادرانمان شکستند و به قدرى آن حالت، شدّت پیدا کرده بود که تا آخر اسارت جرأت نکردیم بگوئیم برادران از این روزه‏هاى مستحبى بگیرند


نوشته شده در یکشنبه 89/4/13 ساعت 2:0 عصر توسط: نشریه حضور (مختص امام عصر عج) | نظر | موضوع: شهدا و امام زمان


انقلاب یک تغییر دفعی و غیر تدریجی است، تحولی است که به یکباره روی می دهد.
این سخنی است که به سادگی بر زبان می آید، اما بیان کننده هیچ چیز نیست مگر آنکه «علت تغییر» را دریابیم و از آن مهم تر، «علت دفعی بودن تغییر» را. «تغییر» لازمه وجود جهان است و «زمان» لفظی است بیانگر همین تغییر. عالم هستی «ذات واحد» است متحول، و درست خلاف آنچه می پندارند، این تحول علت وجود زمان است، نه بالعکس.
از اثبات این مدعا در می گذرم چرا که فرصت بسیار می خواهد و با این مبحث نیز چندان مرتبط نیست. و اما بشر، گذشته از تحولات فردی و جمعی، تحولی دیگر نیز دارد که در آن فرد و جمع را از یکدیگر تفکیک نمی توان کرد. عالم هستی ذات واحدی است در حال تحول، و بشر درپیوند با عالم هستی این سیر تحول کلی را نیز طی می کند. اگر منتسب است به مولایمان علی (ع) که فرموده "اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر..." این سخن فقط استعاره‌ای ادبی نیست. تأویل این سخن آن است که در حقیقت این انسان است که او را باید «عالم اکبر» دانست، نه عالمی که بیرون از وجود انسان تا لایتناهی گسترده است. مفهوم «بیرون» و «درون» اینجا درهم می ریزد. در ظاهر، بشر جزیی از عالم هستی است و اما در باطن، عالم هستی آینه تجولات درونی بشر است
نباید پنداشت که بشر از سر صرقه در یکی از سیارات یکی از منظومه ها ی خوررشیدی کهکشان کعبه پا به دنیا گذاشته است و فارغ از باقی عالم، سیر تحولی را در کره زمین طی کرده و اکنون نیز عالم پیرامون ما نسبت به آنچه در این سیاره خاکی می‌گذرد بی اعتنا ست. اگر بشر رابطه بین تحولات انفسی خود و عوالم آسمانی را در نمی یابد، نباید بینگارد که چنین رابطه ای وجود ندارد.
عالم ذات واحدی است و غایت آفرینش بشر از غایت کل وجود جدا نیست و اگر در مأثورات دینی ما هست که پس از برقراری حکومت عدل جهانی -که غایت تکاملی مقام جمعی بشر است- قیامت صغرا نیز واقع می شود و همه عالم هستی در هم می ریزد و نظام دیگری به خود می گیرد، و از همین جاست یعنی هنگامی جهان به مقصد می رسد که آدم -در مقام کلی خود- به مقصد تکاملی خویش رسیده باشد... و این تکامل را به مفهوم متعارف تکامل بیولوژیک ناشی از «تطور انواع» نگیرید، که آن خرافه ای بیش نیست.
مقصد تکاملی یا غایت آفرینش آدم کجاست؟ من نمی دانم بدون تفکر و تأمل در «طرح کلی عالم» چگونه می توان به حقیقت رسید. مورچه ای که تلاش می‌کند تا آذوقه زمستانش را جمع آورد، نه در عالم تأمل می کند و نه خود را می شناسد، و همین که بشر در طرح کلی عالم می اندیشد و در جست‌وجوی حقیقت است معلوم می دارد که او روحاً امکان محیط شدن بر عالم هستی را دارد، اگر چه جسماً به خاک وابسته است و امکان پرواز نیز ندارد. و حقیقت هیچ چیز را بیرون از طرح کلی عالم نمی توان دریافت، چه برسد به حقیقت وجود انسان را که مظهر همه عوالم است.
خلاف تفکر علمی جدید، «آدم» خود مقصد و مقصود خلقت کائنات است و همه عالم اکبر عرصه ای است تا این کهکشان کعبه و این منظومه خورشیدی خلق شوند و این سیاره خاکی که نگین انگشتری عالم است و حجت اولین و آخرین خداوند را در خود می پرورد. یعنی همه عالم خلق شده است تا آدم خلق شود و اگر قدمای ما می گفتند که زمین مرکز عالم است، این سخنی نیست که کوپرنیک و گالیله با یک تلسکوپ بتوانند آن را نفی کنند. «زمین مرکز عالم است» یک حکم تمثیلی است و نباید آن را در کنار احکام علوم تجربی نهاد و حکم به صحت و سقم آن کرد و اگر نه، با عقل علمی جدید همه معتقداتی که انسان از طریق وحی و تاویل یافته است خرافاتی مضحک بیش نیستند. زبان تمثیل زبانی از یاد رفته است و عقل علمی جدید که به تبع اطلاق احکام علوم تجربی بر کل عالم پدید آمده چه می تواند دریابد که «حیات بشر با حجت الله آغاز شده و به حجت الله پایان میگیرد» یعنی چه؟ این عقل جدید چه می تواند دریابد که «هبوط از برزخ یا بهشت مثالی وجود بشر به ارض اسفل» یعنی چه؟ این عقل جدید چگونه می تواند طرح کلی حیات بشر را در قصه آفرینش آدم دریابد؟ و نمی دانم انسانی که تاریخ را بر «انتظار موعود» معنا نمی کند، چگونه می خواهد معانی جنگ ها و صلح ها و تحولات تاریخی و انقلاب هارا در یابد؟ و به راستی من نمی دانم اگر کسی طرح کلی حیات بشر در قصه آفرینش را در نیابد، چگونه می خواهد معتقدات بشر را نسبت به وحی و ارسال انبیا و دین و معاد... معنا کند؟
حقیقت آخرین چیزی است که بشر -در مقام کلی خویش- به آن خواهد رسید و بنابراین، «حکومت حق» که بر مطلق عدل بنا شده، آخرین حکومتی است که در سیاره زمین بر پا خواهد شد. همه تحولات تاریخی در حیات بشر «در انتظار موعود» صورت گرفته است، چه بدانند و چه ندانند. اگر بشر «تصویری فطری» از غایت آفرینش خویش نداشت، هرگز با «وضع موجود» مخالفتی نمی کرد و نیاز به تحول یک بار برای همیشه در وجودش می مرد. اما هرگز بشر به وضع موجود رضا نمی شود و به آنچه دارد، بسنده نمی کند، چرا که از وضع موعود، صورتی مثالی دارد منقوش در فطرت ازلی خویش، و تا وضع موجود خویش را با این صورت مثالی و موعود منطبق نبیند، دست از تلاش بر نمی دارد. آیه "یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملا قیه" تأویلی دارد و آن اینکه غایت تلاش انسان «لقای حقیقت» است، چه انسان در حیثیت فردی خویش، چه در حیثیت جمعی، و چه در آن حیثیت کلی که بدان اشاره رفت.
آیا من بیش از حد خویش حجاب تقیه را ندریده ام؟ نمی دانم؛ اما هر چه هست، من تصور میکنم که روزگار بیان این سخنان سر رسیده است.
پیامبران بزرگ همواره در اعصار جاهلی مبعوث گشته اند و این نه فقط به آن علت است که در عصر جاهلیت، بشر مستغرق در ظلمات، بیش‌تر نیاز به هدایت دارد، بلکه به این علت است که در صیرورت تاریخی حیات بشر، این قاعده کلی وجود دارد که انسان تا گرفتار عصری از جاهلیت نشود، قابلیت هدایت نمی یابد و اصلآ حکمت وجود شیطان در قصه آفرییش آدم در همین جاست که اگر شیطان نمی بود که انسان را از بهشت حقیقت مثالی وجود خویش به زیر آورد، او قابلیت «تلقی کلمات» و «توبه» پیدا نمی کرد. "انا لله و انا الیه راجعون" «دایره کاملی» است که عالم هستی را معنا می کند. تلاشی که این انسان بر مهبط خویش برای رجعت به حقیقت وجود خود می کند، مجموع تحولات تاریخی است که از حجت اول تا حجت آخر روی می دهد.
از رنسانس به این سو که آخرین عصر جاهلیت بشر آغاز شده، حیات تاریخی اقوام انسانی در سراسر سیاره به یکدیگر ارتباط پیدا کرده است تا بشر در حیثیت کلی خویش مصداق محقق بیابد و اگر تحولی روی می دهد، برای همه بشریت یک‌جا اتفاق بیفتد. تعبیر «دهکده جهانی» نشان می دهد که آخر الزمان و عصر ظهور موعود رسیده است، چرا که آن تحول عظیم که بشر در انتظار آن است، باید همه بشریت را شامل شود -که خواهد شد-. در این آخرین عصر جاهلیت است که بشر در حیثیت کلی وجود خویش از اسمان معنوی هبوط خواهد کرد -که کرده است- و در همین عصر است که بشر در حیثیت کلی وجود خویش «توبه» خواهد کرد، که با پیروزی انقلاب اسلامی درایران -که ام القرای معنوی سیاره زمین است-، این عصر نیز آغاز شده و می رود تا بالتمام همه زمین و همه بشریت را فراگیرد.
این سخنان نسبتی با هیستوریسیسم ندارد و البته اگر کسانی می خواهند با نسبت دادن این سخنان به تاریخ انگاری هگلی از حقیقت بگریزند و یا دیگران را به بی راهه ها و کژراهه ها بکشانند، خود دانند. عصر توبه انسان در حیثیت کلی وجود آغاز شده است و او می رود تا خود را باز یابد. آن که حقیقت را فراموش کند، به مصداق "نسوا الله فانسیهم انفسهم" خود را گم خواهد کرد و انسان امروز در یک رویکرد دیگر باره به حقیقت، می رود تا خود را باز یابد.
فروپاشی کامل کمونیسم اگر چه اکنون دولت مستعجلی است برای دموکراسی غرب، اما حتی از میان سیاستمداران امریکایی نیز هیچ کدام نیستند که این پیروزی را شیرین و بدون اضطراب یافته باشند. هیبت آنکه خواهد آمد و انتظار انسان را پایان خواهد داد، از هم اکنون همه قلب ها را فرا گرفته است. انقلاب اسلامی فجری است که بامدادی در پی خواهد داشت، و از این پس تا آنگاه که شمس ولایت از افق حیثیت کلی وجود انسان سر زند و زمین و آسمان ها به غایت خلقت خویش واصل شوند، همه نظاماتی که بشر از چند قرن پیش در جست‌وجوی یوتوپیای لذت و فراغت -که همان جاودانگی موعود شیطان است برای آدم فریب خورده- به مدد علم تکنولوژیک بنا کرده است، یکی پس از دیگری فرو خواهد پاشید و خلاف آنچه بسیاری می پندارند، اخرین مقاتله ما -به مثابه سپاه عدالت- نه با دموکراسی غرب که با اسلام امریکایی است، که اسلام امریکایی از خود امریکا دیر پاتر است. اگر چه این یکی نیز و لو «هزار ماه» باشد به یک «شب قدر» فرو خواهد ریخت و حق پرستان و مستضعفان وراث زمین خواهند شد


نوشته شده در شنبه 89/4/12 ساعت 8:0 عصر توسط: نشریه حضور (مختص امام عصر عج) | نظر | موضوع: شهدا و امام زمان


جهت دریافت تصاویر با سایز اصلی روی آنها کلیک بفرمایید

تصاویر قدیمی مسجد جمکران (کلیک جهت دریافت سایز اصلی)تصاویر قدیمی مسجد جمکران (کلیک جهت دریافت سایز اصلی)تصاویر قدیمی مسجد جمکران (کلیک جهت دریافت سایز اصلی)

 تصاویر قدیمی مسجد جمکران (کلیک جهت دریافت سایز اصلی)تصاویر قدیمی مسجد جمکران (کلیک جهت دریافت سایز اصلی) تصاویر قدیمی مسجد جمکران (کلیک جهت دریافت سایز اصلی)


نوشته شده در شنبه 89/4/12 ساعت 7:0 عصر توسط: نشریه حضور (مختص امام عصر عج) | نظر | موضوع: دیار یار


ملاقات حضرت آیة الله العظمى مرعشى نجفى

در ایام تحصیل علوم دینى و فقه اهل بیت علیهم‏السلام، در نجف اشرف، شوق زیادى جهت دیدارجمال مولایمان بقیة الله الاعظم عجل‏الله ‏تعالى ‏فرجه داشتم با خود عهد کردم چهل شب چهارشنبه پیاده به ‏مسجد سهله بروم، به این نیت که جمال آقا صاحب الامرعلیه‏السلام را زیارت کنم و به این فوز بزرگ نایل شوم
تا 35 یا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم. تصادفا در یک ‏شب چهارشنبه ، رفتنم از نجف به تاخیر افتاد و هوا ابرى و بارانى ‏بود. نزدیک شب وحشت و ترس وجود مرا فرا گرفت ‏مخصوصا از زیادى قطاع الطریق و دزدها، ناگهان ‏صداى پایى را از پشت ‏سر شنیدم که بیشتر موجب ترس ‏و وحشتم گردید. برگشتم به عقب، سید عربى را با لباس ‏اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت: اى‏سید! سلام علیکم
ترس و وحشت ‏به کلى از وجودم رفت و اطمینان و سکون نفس پیدا کردم . تعجب آور بود که چگونه این ‏شخص در تاریکى شدید، متوجه سیادت من شد و در آن ‏حال من از این مطلب غافل بودم. به هر حال سخن ‏مى‏گفتیم و مى‏رفتیم . سید عرب از من سؤال کرد: قصد کجا دارى
گفتم: مسجد سهله
فرمود: به چه جهت
گفتم: به قصد تشرف و زیارت ولى عصرعلیه‏السلام
مقدارى که رفتیم ، به مسجد زید بن صوحان که مسجد کوچکى است نزدیک مسجد سهله رسیدیم داخل مسجد شده و نماز خواندیم و بعد از دعایى که سید خواند که، مثل آن بود که دیوار و سنگها با ایشان آن دعا را مى‏خواندند، احساس انقلابى عجیب در خود نمودم که از وصف آن ‏عاجزم
بعد از دعا سید فرمود: سید تو گرسنه‏اى، خوب‏است ‏شام بخورى
پس سفره‏اى را که زیر عبا داشت ‏بیرون آورد و درآن ‏سه قرص نان و دو یا سه خیار سبز تازه بود. مثل این که‏ تازه از باغ چیده شده بود . و آن وقت چله زمستان وفصل سرماى ‏شدید بود و من متوجه نشدم که این آقا این‏ خیارهای تازه سبز را در این فصل زمستان از کجا آورده؟ به هر حال طبق دستور آقا شام خوردم
سپس فرمود: بلند شو تا به مسجد سهله برویم
داخل مسجد شدیم ، آقا مشغول اعمال وارده درمقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه‏ مى‏کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشاء را به آقا اقتدا کردم و متوجه نبودم که این آقا کیست
بعد از آن که اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود
اى سید آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به ‏مسجد کوفه مى‏روى یا در همین جا مى‏مانى
گفتم: مى‏مانم و سپس در وسط مسجد در مقام امام ‏صادق علیه‏السلام نشستیم
به سید گفتم: آیا چاى یا قهوه یا دخانیات میل دارى ‏آماده کنم
در جواب، کلام جامعى را فرمود: این امور از زواید‏ زندگى است که ما از آن دوریم
این کلام در اعماق وجودم اثر گذاشت ‏به نحوى که ‏هرگاه یادم مى‏آید ارکان وجودم مى‏لرزد. به هر حال ‏مجلس نزدیک دو ساعت طول کشید و در این مدت‏ مطالبى رد و بدل شد که به بعضى از آنها اشاره مى‏کنم
در رابطه با استخاره سخن به میان آمد. سید عرب ‏فرمود
اى سید با تسبیح به چه نحو استخاره مى‏کنى
گفتم: سه مرتبه صلوات مى‏فرستم و سه مرتبه‏ مى‏گویم: «استخیر الله برحمتة خیرة فى عافیة‏» پس‏ قبضه‏اى از تسبیح را گرفته مى‏شمارم، اگر دو تا بماند بد است و اگر یکى ماند خوب است
فرمود: این استخاره، دنباله ای دارد که به ‏شما نرسیده و آن این است که هرگاه یکى باقى ماند فورا حکم به خوبى استخاره ندهید بلکه دوباره ‏بر ترک عمل، استخاره کنید اگر زوج آمد کشف مى‏شود استخاره اول خوب است اما اگر یکى آمد کشف مى‏شود که استخاره اول میانه است
به حسب قواعد علمیه مى‏بایست دلیل بخواهیم و آقا جواب دهد به جاى دقیق و باریکى رسیدیم پس به مجرد این قول تسلیم شدم و در عین حال متوجه نبودم که این آقا کیست
از جمله مطالب در این جلسه تاکید سید عرب بر تلاوت ‏و قرائت این سوره‏ها بعد از نمازهاى واجب بود. بعد ازنماز صبح سوره یاسین و بعد از نماز ظهر سوره نباء بعد از نمازعصر سوره نوح و بعد از مغرب سوره واقعه و بعد از نماز عشاء سوره ملک
دیگر این که تاکید فرمودند: بر دو رکعت نماز بین‏ مغرب و عشاء که در رکعت اول بعد از حمد هر سوره‏اى خواستى مى‏خوانى و در رکعت دوم بعد از حمد سوره ‏واقعه را مى‏خوانى و فرمود: این نماز کفایت مى‏کند از خواندن ‏سوره ‏واقعه بعد از نماز مغرب، چنانکه گذشت
تاکید فرمود که: بعد از نمازهاى پنجگانه این دعا رابخوان
«اللهم سرحنى عن الهموم و الغموم و وحشة ‏الصدر و وسوسة الشیطان برحمتک یا ارحم‏الراحمین‏»
و دیگر بر خواندن این دعا بعد از ذکر رکوع درنمازهاى یومیه خصوصا رکعت آخر تاکید کردند
اللهم صل على محمد و آل محمد و ترحم على‏عجزنا و اغثنا بحقهم‏
در تعریف و تمجید از شرایع الاسلام مرحوم محقق ‏حلى فرمود
تمام آن مطابق با واقع است مگر کمى از مسایل آن
تاکید بر خواندن قرآن و هدیه کردن ثواب آن، براى‏ شیعیانى که وارثى ندارند یا دارند ، ولکن یادی از آنها نمى‏کنند
تحت الحنک را از زیر حنک دور دادن و سر آن را درعمامه قرار دادن چنانکه علماى عرب به همین نحو عمل ‏مى‏کنند و فرمود: در شرع این چنین رسیده است
تاکید بر زیارت سید الشهدا علیه‏السلام
دعا در حق من و فرمود: قرار دهد خدا تو را از خدمتگزاران شرع
پرسیدم: نمى‏دانم آیا عاقبت کارم خیر است و آیا من ‏نزد صاحب شرع مقدس رو سفیدم
فرمود: عاقبت تو خیر و سعیت مشکور و روسفیدى
گفتم: نمى‏دانم آیا پدر و مادر و اساتید و ذوى الحقوق ‏از من راضى هستند یا نه
فرمود: تمام آنها از تو راضى‏اند و درباره‏ات دعا مى‏کنند
استدعاى دعا کردم براى خودم که موفق باشم براى ‏تالیف و تصنیف
دعا فرمودند
پس از این گفتگو به خاطرحاجتى خواستم از مسجد بیرون روم ، آمدم کنار حوض که در وسط راه قبل از خارج ‏شدن از مسجد قرار دارد ، به ذهنم رسید چه شبى بود واین سید عرب کیست که این همه با فضیلت است؟ شاید همان مقصود و معشوقم باشد تا به ذهنم این فکر ‏خطور کرد، مضطرب برگشتم و آن آقا را ندیدم و کسى ‏هم در مسجد نبود. یقین پیدا کردم که آقا را زیارت کردم ‏و غافل بودم، مشغول گریه شدم و همچون دیوانه اطراف ‏مسجد گریه مى‏کردم تا صبح شد، چون عاشقى که بعد از وصال مبتلا به هجران شود
این بود اجمالى از تفصیل، که هر وقت آن شب یادم ‏مى‏آید بهت زده مى‏شوم


نوشته شده در پنج شنبه 89/4/10 ساعت 12:47 عصر توسط: نشریه حضور (مختص امام عصر عج) | نظر | موضوع: زائرین کوی محبت


شیخ محمد طاهر نجفى

صـالح متقى , شیخ محمد طاهر نجفى سالها است که خادم مسجد کوفه مى باشد و باخانواده خود در هـمـان جـا مـنـزل دارد و اکثر اهل علم نجف که به آن جا مشرف مى شوند, او را مى شناسند و تاکنون چیزى جز حسن و صلاح از او نقل نکرده اند وایشان الان از هر دو چشم نابینا است .
او مـى گفت : هفت یا هشت سال قبل , به علت نیامدن زوار و جنگ بین دو طایفه درنجف اشرف , کـه بـاعـث قـطـع تـردد اهل علم به آن جا شد, زندگانى بر من تلخ گشت ,چون راه درآمد من مـنـحـصـر بـه ایـن دو دسته (زوار و اهل علم ) بود, به طورى که اگرآنها نمى آمدند, زندگى ام نـمـى چـرخید.
با این حال و با کثرت عیال خود و بعضى ازایتام , که سرپرستى آنها با من بود, شب جمعه اى هیچ غذایى نداشتیم و بچه ها ازگرسنگى ناله مى کردند.
بسیار دلتنگ شدم .
من غالبا به بعضى از اوراد و ختوم مشغول بودم .
در آن شب که بدى حال به نهایت خود رسیده بود, رو بـه قـبـله , میان محل سفینه (معروف به جاى تنور) و دکة القضاء(جایى که امیرالمؤمنین (ع ) براى قضاوت مى نشسته اند) نشسته بودم و شکایت حال خود را به خداى متعال مى نمودم و اظهار مى کردم که خدایا به همین حالت فقر وپریشانى راضى هستم .
و باز عرض کردم : چیزى بهتر از آن نیست که چهره مبارک سید و مولاى عزیزم را به من نشان دهى و دیگر هیچ نمى خواهم .
نـاگهان خود را سر پا دیدم که در یک دستم سجاده اى سفید و دست دیگرم در دست جوان جلیل الـقدرى که آثار هیبت و جلال از او ظاهر است , قرار داشت .
ایشان لباس نفیسى مایل به سیاه در بر داشـت .
مـن ظـاهـربـیـن , خیال کردم که یکى از سلاطین است ,اما عمامه به سر مبارک داشت و نـزدیـک او شـخص دیگرى بود که لباس سفیدى به تن کرده بود.
با این حالت به سمت دکه اى که نزدیک محراب است براه افتادیم وقتى به آن جا رسیدیم , آن شخص جلیل که دست من در دست او بود فرمود: یا طاهر افرش السجادة (اى طاهر سجاده را فرش کن .
) آن را پهن نمودم دیدم سفید است و مى درخشد و با خط درخشان چیزى بر آن نوشته شده بود ولى جـنـس آن را تشخیص ندادم .
من با ملاحظه انحرافى که در قبله مسجدبود, سجاده را رو به قبله فرش کردم .
فرمود: چطور سجاده را پهن کردى ؟ من از هیبت آن جناب از خود بى خود شدم و ازشدت حواس پرتى گفتم : فرشتها بالطول و العرض (سجاده را به طول و عرض پهن نمودم .
) فرمود: این عبارت را از کجا گرفته اى ؟ گـفـتـم : ایـن کـلام از زیـارتـى اسـت که با آن , حضرت بقیة اللّه عجل اللّه تعالى فرجه الشریف را زیارت مى کنند.
در روى مـن تبسم کرد و فرمود: اندکى فهم دارى .
بعد هم بر آن سجاده ایستاد و براى نماز تکبیر گفت و پیوسته نور عظمت او زیاد مى شد به طورى که نظر بر روى مبارک ایشان ممکن نبود.
آن شـخص دیگر به فاصله چهار وجب پشت سر ایشان ایستاد.
هردو نماز خواندند و من روبروى ایشان ایستاده بودم .
ناگهان در دلم راجع به او چیزى افتاد و فهمیدم ایشان از آن اشخاصى که من خیال کرده ام , نیست .
وقتى از نماز فارغ شدند, حضرتش را دیگر در آن جا ندیدم اما مشاهده کردم که آن بزرگوار روى یک کرسى حدود دومترى که سقف هم داشت , نشسته اند و آن قدر نورانى بودند که چـشـم را خـیـره مـى کـرد.
از هـمان جا فرمودند: اى طاهر احتمال مى دهى من کدام سلطان از این سلاطین باشم ؟ عرض کردم : مولاى من , شما سلطان سلاطینید و سید عالمید و از این سلاطین معمولى نیستید.
فرمود: اى طاهر به مقصد خود رسیدى دیگر چه مى خواهى ؟ آیا ما شما را هر روزرعایت نمى کنیم ؟ آیا اعمال شما بر ما عرضه نمى شود؟ بعد هم وعده گشایش ازتنگدستى را به من دادند.
در هـمـیـن لـحظه شخصى که او را مى شناختم و کردار زشتى داشت از طرف صحن مسلم وارد مـسـجـد شـد.
آثـار غـضـب بر آن جناب ظاهر و روى مبارک را به طرف او کردو رگ هاشمى در پـیـشانیش پدیدار شد و فرمود: اى فلان , کجا فرار مى کنى ؟ آیا زمین و آسمان از آن ما نیست و در آنها احکام و دستورات ما جارى نمى شود؟ تو چاره اى جز آن که زیردست ما باشى ,ندارى ؟ آنگاه به من توجه کرد و تبسم نمود و فرمود: اى طاهر به مراد خود رسیدى , دیگر چه مى خواهى ؟ بـه خـاطـر هـیـبت آن جناب و حیرتى که از جلال و عظمت او به من دست داد, نتوانستم سخنى بـگـویـم .
باز ایشان سخن خود را تکرار فرمودند, اما شدت حال من به وصف نمى آمد.
لذا نتوانستم جـوابـى بـدهـم و سـؤالـى از حـضرتش بنمایم .
ودر این جا به فاصله چشم برهم زدنى نگذشت که ناگهان خود را در میان مسجد, تنها دیدم .
به طرف مشرق نگاه کردم , دیدم فجر طلوع کرده است .
شیخ طاهر گفت : با آن که چند سال است که کور شده ام و بسیارى از راه هاى کسب درآمد بر من بـسته شده , که یکى از آنها خدمت علماء و طلابى بود که به کوفه مشرف مى شدند, اما طبق وعده حـضـرت , از آن تاریخ تا به حال الحمدللّه در امر زندگى گشایش شده و هرگز به سختى و تنگى نیفتاده ام


نوشته شده در پنج شنبه 89/4/10 ساعت 12:46 عصر توسط: نشریه حضور (مختص امام عصر عج) | نظر | موضوع: زائرین کوی محبت

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

منوی اصلی

 RSS 
صفحه نخست
نرم افزار مهدوی شمیم انتظار
دوره آموزش مهدویت - نگین آفرینش
زندگی نامه حضرت
حکومت در زمان غیبت
مدعیان دروغین
غرب و مهدویت
پرسش و پاسخ
شهدا و امام زمان
وظایف منتظران
خانواده مهدوی
کودکان و امام زمان
مقالات
حرف دل
زائرین کوی محبت
کرامات حضرت
دیار یار
نگار خانه
همراه مهدوی
مهدی بلاگ

لحظات انتظار

امروز: جمعه 103 آذر 2
مهدی یاور امروز: 192
مهدی یاور دیروز: 44
کل مهدی یاوران: 358311

لوگو و نویسندگان وبلاگ


 شمیم انتظار
مدیر وبلاگ : نشریه حضور (مختص امام عصر عج)[159]
نویسندگان وبلاگ :
.*.هاتف.*.
.*.هاتف.*. (@)[2]

ملوسک
ملوسک (@)[1]

sheitoon
sheitoon (@)[6]


ذکر تعجیـل فرج رمز نجات بـشر است مابر آنـیـم که ایـن ذکر جهانی بـشـود

مطالب خواندنی

» عوامل پیدایش مدعیان دروغین [24]
» ماه رمضان با امام زمان [26]
» شیوه های مدعیان دروغین مهدویت [121]
» وظیفه منتظران حضرت ولیعصر [144]
» مدعیان دروغین مهدویت [674]
» سری اول کتب مهدوی مخصوص موبایل [324]
» غیبت یا حضور؟ مسئله این است! [26]
» بررسی نقش آمریکا در عصر آخر الزمان [866]
» دوره آموزش مهدویت (نگین آفرینش) [212]
» سرود های زیبا پیرامون امام زمان مخصوص کودکان و نوجوانان [302]
» خاطره ای از سید آزادگان شهید ابوترابی [369]
» دولت پایدار حق فرا می رسد [26]
» نقاشی های مهدوی ویژه کودکان [119]
» تصاویر قدیمی مسجد جمکران [160]
» ویژگى‏هاى مسجد سهله [48]
[آرشیو(15)]

آخرین یادداشت ها

کمک به نیازمندان

persian gulf

لینک دوستان

پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
علی اصغربامری
افســـــــــــونگــــر
جاده های مه آلود
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
مهندس محی الدین اله دادی
نشریه حضور
رقص خون
****شهرستان بجنورد****
حامیان ولایت
منادی معرفت
بوی سیب
بادصبا
دوستدار علمدار
شبستان
برادران شهید هاشمی
عموهمت من
شهریار کوچه ها
محمد قدرتی
یه دختره تنها
ورزشهای رزمی
جیغ بنفش در ساعت 25
شاه تور
پلاک 40 ... سرداران بی پلاک
دانلود کتاب
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
کنیز مادر
مهربانی
پرسپولیس
فرزند روح الله
تجربه های مربی کوچک
هیئت فاطمیون شهرضا
*فیض زندگی*
مقاله های تربیتی
ثانیه ها...
صداقت
زازران همراه اخر
فقط من برای تو
داود ملکزاده خاصلویی
*مظلومیت اهل البیت(علیهم السلام)*
**قافله نت**
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
جوک پیامک مناسبتی داستان های طنز پ نه پ های جدید
fazestan
شیلو عج الله
راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد
sindrela
شیدائی
خبرهای داغ داغ
پایگاه بسیج شهید کریم مینا سرشت
مسأله شرعی
قدیسان مرگ
سرباز ولایت
سربازی در مسیر . . .
جوک و خنده
مندیر
تَرَنّم عفاف
مقالات

یا ایا صالح المهدی